• وبلاگ : طعم شيرين دو دقيقه
  • يادداشت : شهر بي ستاره
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چون تو يادت رفته عينكتو بذاري

    يا سلام

    اي بابا! فكر كنم چشم خوردي!!
    همه ش منتظر بودم نوبت شرح عكست برسه تا كمتر از دو دقيقه طعم شيريني رو بچشيم...
    رفتي تو كار شعر نو؟!!!

    شرحت هم... اتفاقا با اين كه غلبه رنگ سياه و تاريكي تو عكسه اما اصلا اينقدر تلخ و تاريك نمي بينمش... اون نوراي متمركز ... ؟
    فكر نكنم اينقدرا هم كه گفتي وضع اين شهر بي ريخت باشه! اون پشت مشتا حتما يه گلي زده بيرون!! مطمئنم!

    در هر حال ... موفق باشي!

    تو چطوري اين همه اطلاعات رو از اين عكس گير آوردي ؟

    از كجا فهميدي باغچه هاش گل ندارن ؟

    ما كه چيزي نديديم راستش

    + خانم ناظم 

    آري مردمم مردند،
    اين غمنامه اي است بي صدا و بي صحنه...
    آن ها نه در ميدان نبرد كشته شده اند
    ونه زلزله اي سرزمينم را ويران كرده
    مرگ تنها ناجي آنها بوده
    مردمم بر صليب جان ندادند....
    آنها در حالي مردند كه دستانشان
    به سوي شرق و غرب كشيده شده
    و چشمانشان در سياهي افلاك خيره شده
    آنها در سكوت مردند
    زيرا انسانيت ، گوشهايشان را در برابر فريادي كه سر ميدهند
    بسته بود، آنها مردند.
    (نه كتاب ، جبران خليل جبران)

    + سايه 

    خرد و خسته لنگان
    ميگريزم از خود
    باز هم پشت نقابي نالان
    اشک از گوشه ئ چشمم جاري
    بغض در کنج گلويم محبوس
    خلق از مهر و محبت عاري
    رعد همچون شلاق
    مي خورد روي زمين
    و دلم مي پوسد
    باز قديسه ئ مرگ
    روي من ميبوسد
    آه از ظلمت شب
    آه از اين قلب سرد
    آه از اينهمه درد