• وبلاگ : طعم شيرين دو دقيقه
  • يادداشت : خريد كلان
  • نظرات : 2 خصوصي ، 4 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ما هنوزم دل مون پفک مي خواد؛ خيلي هم مي خواد.

    پاسخ

    مگه برا خريدش مشكليه؟؟ جزء اون خريدهاي كلاني نيست كه نشه خريد؟؟؟
    + حامد 

    چند خط اول رو كه خوندم اون كامنت قبلي رو گذاشتم

    وقتي تمومش رو خوندم پشيمون شدم كه اي كاش اين كامنت رو نمي گذاشتم

    در هر حال خيلي تاثير گذار بود

    دعا كنيد من هم وقتي بزرگ مي شم مثل اين روزا دلم پفك نخواد

    البته منظورم از پفك همه چيزاي مادي هست

    پاسخ

    عيب نداره اين دو كامنت مكمل هم ميشن. اميدوارم كه از اين خريدهاي كلان هيچوقت تجربه نكنين كه دلتون بخواد كه بخرين و هديه بدين اما .....اقلا اقاي مدير يه بسته دستمال كاغذي كه ميتونين برا نويسندگان نازك دلتون بخرين؟؟؟
    + حامد 

    سلام

    جدي مي گيد

    يعني هفتاد سال پيش هم پفك نمكي بوده؟؟؟؟

    آخي

    پاسخ

    سلام: !!!! جدي ميگم!!! هفتاد سال پيش كه مامانمم هنوز نبوده اما پفك بوده:ديآخي!!!! دلتون پفك خواست؟؟؟
    + يه دوست 

    سلام سايه خانم قشنگ بود

    يادمه يه زماني آرزو ميكردم كه بتونم يه تلويزيون سياه و سفيد داشته باشم چون يه سال بود تو خوابگاه دانشجويي بوديم با همسرم ؛ تلويزيون نداشتيم.بعدها كه تلويزيون خريدم .آرزوهاي ديگه يكي يكي ميومدن تو ذهنم .بچه دار كه شدم يادمه بازم در آمدمون خوب نبود يه شب ديدم شير بچه ام تموم شده پولم ندارم كه برم يه قوطي شير بخرم

    اون شب آرزو ميكردم كاش ايقدر داشتم كه يه دفعه ده يا بيست تا قوطي شير بخرم و هرگز غصه شير بچه رو نداشته باشم

    هنوز خيلي چيزها تو زندگيم كم داشتم كه آرزو داشته باشم بخرم ولي پولش نبود

    يه روز كه پسرم كمي بزرگتر شده بود تو كوچه با حسرت با دوچرخه بچه هاي همسايه نگاه ميكرد
    چقدر دلم بدرد اومد و آرزو ميكردم اينقدر داشتم كه دوچرخه اي براش بخرم
    گاهي ميشد مردم رو تو رستوران مثلا ميديدم ميگفتم كاش داشتم بچه مو همه ش ببرم رستوران غذاهاي جورواجور بهش بدم بخوره و...
    خلاصه دوراني رو گذروندم كه گاهي ميشد چيزي نداشتم غذا درست كنم دلم هم ميومد به همسرم بگم در كنار تحصيلش بره كار هم بكنه از طرفي هم يه عزت نفسي داشتيم كه حاضر نبوديم از پدر و مادرهامون پول درخواست كنيم .يه جوري زندگي ميكرديم كه انگار مثلا مشكلي نداريم به همين وضع راضي هستيم .

    اينارو گفتم كه بگم الان پول دارم شايد بتونم شير خشك خيلي از بچه هارو تامين كنم .ده ها تلويزيون بخرم /ده ها دوچرخه/بار ها و بارها به رستوران برم

    الان همه چي دارم

    خونه /ماشين/شايد دوتا دو تا هم دارم اما عمرم رفته و ديگه سلامتي سابق رو هم ندارم /ديگه پولم خيلي بدردم نميخوره چون دامم بخواد خيلي غذاهارو نميتونم بخورم /خيلي جاها نميتونم برم چون جسما مشكل دارم و...................
    الان دوست دارم همون دوران بر گرده با همه سختيهاش
    قدر عمر و سلامتيمونو بدونيم و دور هم بودنو

    ببخشيد طولاني شد

    پاسخ

    سلام عزيز دلم: چي بگم؟؟؟ فقط ميدونم كه بايد به همسراني مثل شما احسنت گفت و خدا قوت و اميدوارم كه هميشه همسرتون قدر دانتون باشن. از اين حرفا گذشته ياد آوري اون دوران شايد سخت باشه و مخصوصا برا يه مادر دردناك... اما... امروز كه به گذشته نگاه ميكنين مطمئنم كه از اون صبر لذت ميبرين. اميدوارم كه خدا بهتون سلامتي بده. با اجازتون انقدر كامنتتون به دلم چسبيد كه ميذارم برا پست بعد. من و دعا كنين. استفاده كردم.