سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاش گفته بودم...

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/3/5 11:15 صبح

  به نام ناظر

آهسته لای در کلاس و باز کردن و ، بعد از اجازه وارد شدن...
معلم مطالعات داشت در مورد معضل  قرصهای روان گردان و گرایشه جوونا به اونا حرف میزد....
این قرصا ، بر اعصاب و روان اثر گذارده و مصرف کننده رو تو اوهام میبره و سلسله اعصاب و مختل میکنه......
حرفه خانوم معلم تو گوشش زنگ خورد...اختلال در سلسله اعصاب
دستشو کرد تو جیبش و برا صدمین بار به اونا نیگاه کرد...
نگاهه مضطربشو اونطرفه کلاس به یاسمن و نگار انداخت....
از معلم برا دومین بار اجازه گرفت و اومد بیرون ، رفت طرفه اتاقه معاون ...ولی ترس نذاشت و دوباره برگشت...
نتونسته بود اون دو تا رو قانع کنه و خودشم در شک و تردید دست و پا میزد...
تو خونه برا چندمین بار از خواب پرید و به اونا نگاه کرد....
بلند شد رفت دستشویی و قرصا رو ،  انداخت تو توالت و سیفون رو زد و یه نفسه راحت کشید..راحت خوابید..
صبح ، نزدیکه مدرسه رسید....
بوی فاجعه رو حس کرد......قلبش منجمد شد....نه آتیش گرفت...
نه دود شد ، سوخت و تموم شد....
صدای تلاوته قرآن و....پارچه های سیاه و .....دوستانه گریون و....وجدانه ناراحت و....غم دوستان...
خوب اون خیلی سعی کرد به اون دوتا هشدار هم داد...ولی نپذیرفتن...
داشت خودشو توجیه میکرد..
کاش راحت نخوابیده بود..
کاش نمیترسید و به خانوم ناظم یا مشاور گفته بود....
کاش گفته بودم...
غم دوستان و.......مرگ و.....آه و فغان و .....نه فایده نداشت ..
رفت به طرفه دفتر تا مشخصاته اون خانومه رو که قرصا رو بهشون داده بود، به مدیر بگه...

 ((تیتر روزنامه های اون روز صبح))
مرگ مشکوکه چند دانش آموزه دختر در مدرسه ای بر اثر مصرف قرص برنج




کلمات کلیدی :