سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اون توله هه به همان اندازه توله های دیگه تون ارزش داره

ارسال‌کننده : در : 86/4/3 9:0 صبح

مغازه داری روی شیشه ی مغازه اش اطلاعیه ای یه این مضمون نصب کرده بود:" توله های فروشی." نصب این قبیل اطلاعیه ها بهترین روش برای جلب مشتری، بخصوص مشتریان نوجوان است، به همین خاطر خیلی بعید بنظر نمی رسید وقتی پسرکی در زیر همین اطلاعیه هویدا شد و بعد از چند لخظه مکث وارد مغازه شد و پرسید:

" قیمت توله ها چنده؟"

مغازه دار پاسخ داد: " هرجا که بری قیمتشون از 30 تا 50 دلاره."

پسر کوچک دست تو جیبش کرد و مقداری پول خرد بیرون آورد و گفت:" من 2 دلار و سی و هفت سنت دارم. می توانم یه نگاهی به توله ها بیندازم؟"

صاحب مغازه پس از لبخندی سوت زد. با صدای سوت، یک ماده سگ با 5 توله ی فسقلی اش که بیشتر شبیه توپ های پشمی کوچولو بودند، پشت سر هم از لانه شان بیرون آمدند و توی مغازه براه افتادند. یکی از توله ها به طور محسوسی می لنگید و از بقیه توله ها عقب می افتاد. پسر کوچولو بلافاصله به آن توله ی لنگ که عقب مانده بود اشاره کردو پرسید:

" اون توله هه چشه؟"

صاحب مغازه توضیح داد که دامپزشک بهد از معاینه اظهار داشته که آن توله فاقد حفره مفصل ران است و به همین خاطر تا آخر عمر خواهد لنگید. پسر کوچولو هیجان زده گفت:

" من همون توله رو می خرم."

صاحب مغازه پاسخ داد:

" نه، بهتره که اونو انتخاب نکنی. تازه اگه واقعا اونو می خوای، حاضرم که همینجوری بدمش به تو."

پسر کوچولو با شنیدن این حرف منقلب شد. او مستقیم به چشمان مغازه دار نگریست و در حالی که با تکان دادن انگشت سبابه روی حرفش تأکید می کرد، گفت:

" من نمی خوام که شما اونو همینجوری به من بدید. اون توله هه به همان اندازه توله های دیگه تون ارزش داره و من کل قیمتشو به شما پرداخت خواهم کرد. در واقع، دو دلارو سی و هفت سنتشو همین الآن نقد می دم و بقیه شو هر ماه پنجاه سنت، تا این که کل قیمتشو پرداخت کرده باشم."

مغازه دار بلافاصله به حرف درآمدو گفت:

" شما حتما این توله هه رو نخواهد خرید، چون اون هیچوقت قادر به دویدن و پریدن و بازی کردن با شما مثل اون یکی توله ها نخواهد بود."

پسرک کوچولو با شنیدن این حرف خم شد، با دو دست لبه چپ شلوارش را گرفت و آن را بالا کشید. پای چپش رو که بدجوری پیچ خورده و چلاق بود و به وسیله بازوبندی فلزی محکم نگه داشته شده بود، به مغازه دار نشان داد و در حالی که به او می نگریست، به نرمی گفت:

" می بینید، من خودم هم نمی توانم خوب بدوم، این توله هه هم به کسی نیاز داره که وضع و حال شو خوب درک کنه!"

منبع: سوپ جوجه برای روح/ ج 1




کلمات کلیدی :