سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پسر از کوره در رفت و فریاد کشیدمن چند بار گفتم .............

ارسال‌کننده : در : 86/8/4 7:30 صبح

مردی 85 ساله با پسر تحصیل کرده 45 ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بود. ناگهان کلاغی بر روی پنجره شان نشست. پدر از فرزندش پرسید:"این چیه؟"

پسر پاسخ داد:"کلاغ"

پس از چند دقیقه دوباره پرسید:"این چیه؟"

پسر گفت: بابا من که همین الان بهتون گفتم:"کلاغه"

بعد از مدت کوتاهی پیرمرد برای سومین بار پرسید:"این چیه؟"

عصبانیت در صدای پسرش موج می زد و با همان حالت گفت:"کلاغه،کلاغ"

وقتی پدر برای جهارمین بار سوالش را تکرار کرد، پسر از کوره در رفت و فریاد کشید:"من چند بار گفتم این کلاغه چرا متوجه نمی شی؟"

پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت.از وقتی که پسرش به دنیا آمده بود آن را نگه داشته بود. صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند.در آن صفحه این طور نوشته شده بود:

" امروز پسر کوچکم سه سال دارد و روی مبل نشسته است.هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست، پسرم 23 بار نامش را از من پرسید و من 23 بار به او گفتم نامش کلاغ است. هربار او را عاشقانه بغل می کردم و به او جواب می دادم و به هیچ وجه عصبانی نمی شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا کردم."

منبع : مجله موفقیت

 

راستی سایه خانم اول سلام میکنم بعد هم بگم که میدونین اون عروس 82 ساله چند روز بعد از عروسی مرد؟ مامانم اینو  توی یه سایتی خونده اما یادش نیست کجا؛برای همین منبع ندارم ولی میدونم مرده

 




کلمات کلیدی :