سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوشش بیهوده...

ارسال‌کننده : در : 87/2/14 2:28 صبح

یا رفیق!

یا خودم دارم کلنجار می‏رم که بنویسم... راست‏تر بگم،‏ تلخ ننویسم!
به دخترک کبریت فروش فکر می کنم... چه اونی که تو قصه ها بود، چه اینایی که هر روز تو کوچه و خیابون جلوتو می گیرن و شاید به جای کبریت دستشون گل باشه، با فال با هر چیز دیگه...
به سیلی فکر می کنم... شاید تلخ تر از اولی... حتی اگر گاهی باید بخوری تا هوش و حواست برگرده سر جاش...
و اون آیکونه... کاش یه شکلک دیگه بود! کاش شکلک دوست داشتنیم بود: 

ولی این لبخنده... از اولش اذیتم می کرد... از همون اولین بار که دیدمش...
اون لبخند مسخره‏ش هیچ وقت برام قابل درک نبود... و تلخ‏ترین شکلک همیشه برام همین بوده... شاید یه جورایی برام مصداق خنده‏‏ی تلخ... هر چی هست، اونقدر تلخه که مواقع تلخیام بشینه تو نوشته هام... همینه که به جای تمام لبخندام دو نقطه دی میذارم... 
لبخند تلخ...
فقط نمی‏دونم چرا بقیه مزه‏ی تلخش رو حس نمی‏کنن؟!...

هنوزم اذیتم می‏کنه...

بعد‏نوشت:
اصلاح می‏شود، انگار خیلیای دیگه‏ هم مزه‏ی تلخشو حس می‏کنن!


 




کلمات کلیدی :