سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چون من به حرفشان گوش کرده بودم...

ارسال‌کننده : در : 87/8/17 7:0 صبح

باران بارید.

اما

من چترم را نگشودم.

قطره قطره می بارید.

هرقطره در دلش غمی داشت.

وقتی من را بدون چتر دیدند خوشحال شدند.

به طرف من آمدند.

باران قطع شد. البته برای مردم ،نه من.

همه چترشان را بستند.

ولی باران برای من همچنان می بارید.

قطره ها با من حرف زدند.

و باران برای من هم تمام شد.

تا یکسال باران نبارید،
چون آنها دیگر درد دلی نداشتند،
وقتی من به حرفشان گوش کرده بودم...

پ.ن: ابن نوشته مال یکسال پیشه.همونطوری بدون تغییر گذاشتم....اگه ایرادی داشت به بزرگی خودتون ببخشید...




کلمات کلیدی :