سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گنگ خواب دیده!

ارسال‌کننده : در : 85/12/2 8:18 صبح

بعضی وقتها اتوبوس شهر ما از مقابل مدرسه مخصوص ناشنوایان عبور می‏کند، اگر وقت تعطیلی‏‏شان باشد، آنها را می‏بینم که دسته جمعی سوار می‏شوند.طرز صحبت کردنشان باهم برای ما غریب است و دیدنی!ناشنوایان در مجموع از نابینایان چشم‏بازترند و کمی بازیگوشتر! اما بازهم به چشم و گوش بازها نمی‏رسند.بعضی‏هاشان اهل تیپ و مد هستند! باهم حرفشان می‏شود، بگو مگو می‏کنند، عصبی می‏شوند، می‏خندند و شاید برخی از ما را مسخره می‏کنند و خود نمی‏دانیم!

چندی پیش سیدی از اهل منبر در جمعی قصیده ای عربی از لسان حال یک شاعر درباره لالی خواند که بسیار متاثر کننده بود.مضمونش اینچنین بود-امیدوارم بتوانید ترجمه ناقص را در ذهن خود ترسیم کنید-:

لالی را در کربلا دیدم که گریه می‏کند و حیران است،
مرا اشاره کرد که قصیده ای می‏خواهد، کدام را می‏خواهد؟لال است و منظورش را نمی‏فهمم،
قصیده ای برای «حسین» می‏خواست که به منبر رود و بخواند، قصیده‏ای دادم و دوان دوان با کمری خم رفت،
متوجه صحن «حسین» شد و به قبرش اشاره نمود،
پیراهنش را پاره کرد، بر صورت لطم می‏کرد و با دو دست بر سینه می‏زد،
مرا به گریه انداخت و با هم با سوز و حسرت گریه می‏کردیم،
مردم جمع گشتند، دسته عزاداری شکل گرفت و بزرگ شد،
عده‏ای در داخل و عده‏ای در بیرون ماندند، همه یا «حسین» می‏گفتند،
با مردم به سوی ضریح دویدیم و چند بار دور ضریح گشتیم،
گشتم ولی دیگر او را ندیدم، گفتم که در کنار درب منتظرش می‏شوم،
ناگاه شنیدم که مردم فریاد می‏زنند:
لال در حرم مُرد، و چه زیباست مرگ در حرم! (الاخرس مات فی الحضرة، یا محلی الموت فی الحضرة!)




کلمات کلیدی :