سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میم مثل مادر ...میم مثل محمود احمدی نژاد

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 85/9/16 12:15 صبح

دیروز رفتم فیلم میم مثل مادر رو دیدم....امروز یه عکس دیدم میم مثل محمود احمدی نژاد




کلمات کلیدی :

ارزش ملی

ارسال‌کننده : در : 85/9/15 10:56 عصر

خیر سرش مدال جهانی جودو رو داره . آرش میر اسماعیلی رو می گم . حالا میاد تو مسابقات آسیایی که خیلی سطح کمی و کیفیش از مسابقات جهانی پائین تره شکست می خوره و نقره می گیره .

حالا اینا به جهنم . این گزارشگرها واسه چی باید بگن خب حالا شکست خورد که خورد از ارزش های این قهرمان ملی ما هیچی کم نمی شه . نشد یه ملی پوش ما در یک رشته شکست بخوره و بعدش اون گزارشگر اعلام نکنه که از ارزش های این بازیکن چیزی کم نخواهد شد . آخه دیگه چه جوری باید از ارزشش کم بشه ؟

ما که نفهمیدم . یکی این ارزش رو واسه من ترجمه کنه .




کلمات کلیدی :

عدددددددددددددددددددددالت ؟

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 85/9/15 9:32 عصر

عدالت رو می بینی ؟

اینم یه پست 2 ثانیه ای .




کلمات کلیدی :

گالن اضافه...

ارسال‌کننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 85/9/15 6:25 عصر

توی صف پمپ بنزین ایستاده بودم که یهو وسط خیابون، دو تا موتوری رفتند هوا، بعد (به احترام قانون جاذبه) اومدند رو زمین، یا بهتر بگم پخش زمین شدند. بعد هم کف خیابون پر شد از خرده شیشه و لامپ و چراغ خطر شکسته...شکر خدا سرشون ضربه ندیده بود. ای کاش موتوری ها بهتر می راندند، هر چند نمی دونم اگه خودم هم سوار موتور بشم، چه می کنم.
در هر صورت ماشین جلوئی من حرکت کرد، و من هم زودی سوار شدم تا ملت پشت سر من علاف نشن. اما ماشین جلوئی که یه پیکان فکر کنم مدل 54 بود، یواشکی مامور، داخل صندوق عقب، یه گالن 20 لیتری هم پر کرد علاوه بر باک بنزینش. فکری شدم که میخواد چیکار کنه آخه این بنزین اضافه رو.
حالا پیش خودم میگم، شاید میخواد این گالن بنزین رو بین اون دو تا موتوری که تصادف کردند، تقسیم کنه. اگه گفتید چرا؟




کلمات کلیدی :

برود... نرود

ارسال‌کننده : در : 85/9/15 4:53 عصر

کنم گاهی دعایی کز دلم بیرون رود مهرش
به خود آهسته می‏گویم خدایا بی‏اثر باشد




کلمات کلیدی :

سبز باشید...

ارسال‌کننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 85/9/14 11:26 عصر

این رنگ آرامش بخش و استراحت دهنده و رنگ طبیعت است و ازینرو آرامش قطعی را برای انسان فراهم می کند. این رنگ در درمان بیماری های روانی مانند هیستری و خستگی اثر مفیدی دارد و برای مردان شکیبائی آور است.
کارشناسان رنگ و خانواده معتقدند که برای گرمی بیشتر کانون خانواده، بهترست خانمها یکی از لباسهای خوابشان حریر سبز باشد تا همسرشان از دیدن آنها احساس آرامش کند و خستگی او از بین برود.




کلمات کلیدی :

نمک

ارسال‌کننده : در : 85/9/14 9:36 عصر

گفتم به لبت چیست نهان گفت نمک                   گفتم نمکت را بمکم گفت نمک

(به خدا من بی‏تقصیرم. حامد احسان‏بخش من رو اغفال کرد که این رو بنویسم!!)




کلمات کلیدی :

خداجون! دوسم داری؟

ارسال‌کننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 85/9/14 8:50 عصر

بعضی وقتها فکر می کنم، اینکه اینهمه در قرآن در انتهای آیات آمده : ان الله یحب... و یا ان الله لا یحب... چه پیامی میتونه داشته باشه؟
آیا این درسته که بگیم خداوند ما و فطرت ما رو بر اساس دوست داشتن و دوست داشته شدن آفریده؟ و اینکه برای تشویق ما به خوبتر شدن برای ما میگه که آهای : من فلانی ها رو دوست دارم و فلانی ها رو هم اصلا دوست ندارم، معنیش اینه که نقطه تحریک اصلی ماها برای خوب شدن، اینه که احساس کنیم مورد محبت خدا قرار گرفته ایم؟
یعنی اینکه محبوب شدن پیش خدا برای ماها خیلی مهمه، آنقدر که خدا با استفاده از این ویژگی ما، به ما درس میده.
یه معنی دیگه هم داره و اون اینکه مثل اینکه قراره رابطه ما و خدا ورای تشریفات اداری حساب و کتاب، محبت آمیز باشه.
مثل اینکه قراره ما توی دل خدا جا کنیم و محبوبش بشیم نهایتاً، که اگه اینطور بشه، دیگه حساب و کتاب چه جائی پیدا میکنه؟ مگه بین محبوب و محب، حساب و کتابی هست؟ هیچی نگو، سرتو بنداز پائین و برو بهشت: نوش جونت عزیزم... برو صفا کن دلبندم، که مال خودمی...




کلمات کلیدی :

دوی من

ارسال‌کننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 85/9/14 6:51 عصر

به نام تنها یک
یادمه دوران کودکی یه شعر میخوندیم تقریباً اینجوری : یک من یکتاپرستی، دوی من دیندار بودن، سه ی من ؟ یادم نیست، خب حالا بجاش میذاریم : سه ی من : ستاد انتخاباتی فلان...
حالا فکرشو میکنم که دوی من چیه واقعاً؟ آیا همون یک من بعلاوه یک من یا سه ی من منهای یک من؟




کلمات کلیدی :

نیفتی در چاه

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 85/9/14 6:30 عصر

چرا اینقدر من این شعر رو دوست دارم ؟

مــادری پـیــر و پــریــشان احــوال                    عمـــــر او بــــود فـــزون از پنجــــاه
زن بــی شـــوهر و از حـاصل عمر                    یک پسر داشت شــرور و خـود خواه
روز و شب در پی او باشی خویش                  بی خبر از شـرف و عـــزت و جـــــاه
دیده بود او بـه بَــرِ مــــادرِ پیــــــر                     یـــــک گــره بـــستـــه زر ، گاه بگاه
شبــی آمــــد کـــه ســـتاند آن زر                    بکنـــد صـرف عملــــهای تـــــــبـــاه
مــــــادر از دادن زر کـــــــرد ابــــا                      گــــــــــفت : رو ، رو گناه است گناه
این ذخــــیــره اسـت مرا ای فرزند                    بهــــــــر دامــادیــــت ان شااللـــــــه
حمــله آورد پســــر ، تـــا گــــیـــرد                    آن گره بسته زر ، خــــواه مـــــخـواه
مــــــــادر از جور پسر شیون کرد                    بود از چــاره چـو دسـتــش کــــوتــاه
پســــر افـــشرد گــلــوی مـــــادر                     سخت ،چندانکه رخش گشت سیاه
نیمــــه جـــان پــیکر مــادر بگرفت                    بــــر ســر دوش و بــیــفتـــاد بــــــراه
بــــرد در چــاه عمیــقــی افــکنــد                    کز جـــنایـــت نـــشــود کـس آگـــــاه
شد ســـرازیر پـــس از واقعـــه او                      تــا نــمانــد بـــه تــــه چـــاه نــگـــاه
از تــه چـــاه بـه گــــوشــش آمــد                    نــالــه زار حــزیــنــی نــــــــــاگــــــاه
آخرین گفــته مــادر ایــــن بــــود :                    آه ، فرزنــــد ! نـــیــفــتی در چـــــاه




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >