سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تبریک

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/23 10:33 عصر

http://blog.pinkcakebox.com/images/big-cake231.jpg
فردا تولد یکی از نویسنده‌های اصلی و پرکار وبلاگ هست. و اون کسی نیست جز فاطیما خانم. پیشاپیش تولد ایشون رو تبریک می‌گم و آرزو می‌کنم سالهای سال، زندگی پر طراوت و موفقی رو زیر سایه‌ی پدر و مادر بزرگوارشون داشته باشند. البته لازم به ذکره که فاطیما خانم چندی پیش هم در جشنواره وبلاگ‌های موفقیت (اگه اشتباه نکرده باشم) حائز رتبه‌ی برتر شدند که این موفقیت بزرگ را هم با کمی تاخیر خدمتشون تبریک می‌گم.
در اینجا هم یک سری مراسمات جشن و پایکوبی هست که دعوت می‌کنم حتما شرکت کنید و دلی از عزا در بیارید. البته امیدوارم دهخدا دعوت نشده باشه که قبلش مجبورمون کنه دست و دهانمون رو بشوریم!



کلمات کلیدی :

آفتابه 4

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/23 6:0 عصر

 

آفتابه : ( اسم ) ظرفی فلزین با لوله بلند که در آن آب کنند و بدان دست و رو و دهان را شویند .

لغتنامه دهخدا

ایییییییییش. عجب نیاکان بی‌کلاسی داشتیما. حالا به فرض گندم و آب و دوا درمون قحطی بوده. دیگه ظرف آب که قحطی نبوده.




کلمات کلیدی : آفتابه

آفتابه 3

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/23 5:54 عصر

می‏گفت ازش پرسیدم ببخشید اسم شما چی بود؟
گفت: بارانه!
گفتم: حالا چرا بارانه!؟
با ناز و عشوه صداش رو نازک کرد و گفت: آخه وقتی قرار بود به دنیا بیام باران می‏اومده؛ پدر و مادرم تصمیم می‏گیرند اسمم را بارانه بذارند!
گفتم خب خدا را شکر که هوا بارونی بوده، اگه هوا آفتابی بود که مجبور بودیم
آفتابه صداتون بزنیم!




کلمات کلیدی : آفتابه

آفتابه 2

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/23 3:19 عصر

+ یه ضرب المثل بگو که توش آفتابه باشه.
-
آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی!
+ به پارسی‌بلاگ توهین می‌کنی؟ من اگه جای مهندس فخری بودم وبلاگت رو فیلتر می‌کردم.ای نمک‌نشناس. بشکنه این دست که نمک نداره. الهی ذلیل شی که چند ساله رایگان از سرویسش استفاده می‌کنی و اینجوری جوابشو می‌دی.
- عجبا!




کلمات کلیدی : آفتابه

آفتابه 1

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/23 10:58 صبح

امام خمینی گفتند: «اگر هر مسلمان یک سطل آب بر زمین بریزد، اسرائیل را آب می‏برد.»

اون زمان آفتابه هنوز اختراع نشده بوده!؟




کلمات کلیدی : آفتابه

آفتابه

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/23 12:14 صبح

موضوع این هفته:

 

آفتابه

این هفته برنامه‏ی هفتگی نداریم. گذاشتم هر کی دلش خواست در مورد این مطلب بنویسه. یعنی در واقع هر کی تمایل داشت راجع به آفتابه بنویسه، تو کامنت خصوصی اعلام آمادگی کنه و اسمش در لیست گروهی هفته قرار بگیره. به این می‏گن دموکراسی.

شنبه: حامد
یکشنبه:
دوشنبه:
سه‏شنبه:
چهارشنبه:
پنج‏شنبه:
جمعه:




کلمات کلیدی : آفتابه

سفر یعنی این!

ارسال‌کننده : در : 87/9/22 7:0 صبح

خیلی خیلی خسته بودم.
خوابم می اومد به شدت!
سرمو می ذاشتم روی صندلی اتوبوس ولی چون از سرم بالاتر بود عذاب می کشیدم...
نمی تونستمم سرمو بذارم روی پای مادرم...چون اگر یه طرف صورتم پوشیده می شد، احرامم باطل بود...
ولی با تمام سختی که داشت...شیرین بود.
اون شب عدس پلو با کشمش بهمون دادن...سرد بود ولی از تمام غذاهای دنیا برام خوشمزه تر بود...
تسبیح تو دستم بود...از مدینه خریده بودمش...شب آخر که خیییییییییلی شب سختی بود..گریه امونم نمی داد...فکر اینکه شاید دیگه نتونم گنبد خضراء رو ببینم دیوونه م می کرد.
صدای صلوات بلند شد...اللهم صل علی محمد و آل محمد...
فقط می تونستم مناره های مسجد الحرام رو ببینم. باید می رفتیم هتل چون ساعت 3:30 دقیقه صبح بود تقریبا و اگر ما می رفتیم همون موقع اعمال انجام می دادیم به نماز صبح می خوردیم و به خاطر جداکردن خانم ها و آقایون کاروان از هم می پاشید...رفتیم هتل...هتل برج حاتم ... به همه مون چایی دادن و ما رو فرستادن اتاقامون و گفتن ساعت 5 پایین باشید...ساعت 5 رفتیم برای انجام اعمال...

پ.ن: دوستان من فقط قسمتی از سفر حج عمره مو نوشتم.پس دیگه نمیشه همه شو بگم.از دو دقیقه بیشتر میشه.اگر ادامه می خواین و مدیر اجازه می دن من اضافه کنم...




کلمات کلیدی :

یادته؟

ارسال‌کننده : در : 87/9/21 1:40 صبح

سلام

 .دو دقیقه وقت داری؟ میخوام برات چند تا جک بگم. میخوام یه چیزایی رو به یادت بیارم

یادته تو عید من و مامان و بابا واسه کربلا اسم نوشتیم؟ تا مرز مهران هم رفتیم ،َ3 روز تو یه مدرسه سرد موندیم. یادته اونجا سرما خوردم؟

بعد از 3 روز همه میگفتن برمیگردیم ایران .فقط من بودم که میگفتم میریم کربلا .یادته چه امیدی داشتم؟یادته حتی شرط بستم که میریم؟

میدونی چرا؟؟؟

چون فکر میکردم میریم زیارت عباس و حسینت ، چون میگفتن اونا بابالحوایج اند ،چون میگفتن کسی رو ناامید نمیکنن ، چون به تو ایمان داشتم و پشتم به تو گرم بود.

یادته چقدر راحت نا امیدم کردی؟

یادته ، وقتی شنیدم اشکام بند نمیومد؟ نه اینکه نرفتیم نه ،یه جورایی شوکه شده بودم اینکه چرا نا امید شدم؟ چرا یقینم رو نسبت به خودت و حضرت ابوالفضل سست کردی؟ چرا همه قسم ها و دعاها و خواهش هامو نادیده گرفتی.اخه بد بختی بدش هم که دوباره یه سری رفتن ما جزوشون نبودیم و نرفتیم.

یا یادته واسه سوریه اسم نوشتیم؟ حتی پاسپورت و عکس و ساکمونم اماده بود.

روزهای اخر گفتن شما ها نیایید، گفتن امنیت نیست و مشکل پیش میاد. دیدی که خیلی ها رفتن و ما موندیدم؟

یادته، اونجا هم فقط یه علامت سوال بزرگ تو ذهنم بود . مبهوت مونده بودم که چرا؟

یا همین امسال قرار بود اسم منم جز مکه ای ها باشه ولی اینقدر گذشت و همه فراموش کردن تا اینکه از وقتش گذشت.

و یا اینکه تا 2 سال پیش همه اعضای خوانواده هر سال میرفتن مشهد و من به دلایلی 8 سال مشهد رو ندیدم؟ وقتی رفتیم مثل گنگ ها به این ور و اون ور نگاه میکردم.

یادت میاد روزهایی که نگاهم به ضریح حضرت معصومه میوفتاد دعا میکردم که بطلبنم. ولی از جلوی درش رد میشدم و نمیتونستم برم توی حرم؟فقط دلمو خوش میکردم به یه سلام خشک و خالی که میدونستم جواب که نداره هیچ و

یادت اومد یا بازم بگم؟

جکهای جدید و دسته اولی بود نه؟

فقط نمیدونم چرا وقتی به اینا فکر میکنم بجای خنده گریه ام میگیره ، اشکام بند نمیاد و پیش همه رسواترم میکنه.

خدا حرفامو شنیدی؟ بدون که جوابمو فقط از خودت میخوام

.

بیشتر تر :اصلا نیازمند پند و موعظه و شعارهای شما نیستم.

                                                                                                                                      یاعلی                                                                                                                                                                                            




کلمات کلیدی :

خوش آمدید

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 87/9/21 12:4 صبح

از طرف تموم دوستان دومینی خیر مقدم میگم خدمت دوستانی که از سفر معنوی زیارت عقیله ی بنی هاشم ، خانم حضرت زینب (س) و جگرگوشه ی سه ساله ی امام حسین(ع) ، بازگشته اند.
انشاءالله که بهره ی معنوی کافی برده و ما رو هم از دعای خیر خودشون در این سفر فراموش نکرده باشند.

بزرگواران زیارت قبول و خوش آمدید.

 

*با عرض معذرت از سلمای عزیز که نوبتشه و باید امشب بنویسه ، این میان پرده رو فعلا فرستادیم بالا تا سلما هم بیاد و بنویسه.




کلمات کلیدی :

چاره ای نیست!

ارسال‌کننده : در : 87/9/20 10:9 صبح

سفر! کلمه ای با مفهومی وسیع ، به وسعت زندگی. از کرانه ای تا کران دیگر. از زمانی تا زمانی دیگر. از منی تا من دیگر!

و سفر انسان را باید، تا چون آبِ راکد نماند، تا نپوسد، تا نماند یک جا، تا جمود او را فرا نگیرد. تا بداند که همیشه باید در سفر بود. تا دل نبندد.

تا دل نسپرد ...

انسان را فرمود به سفر، برای پیدا کردن شناخت، برای آگاه شدن از نتیجه ی کارها. برای دیدن عاقبت بدان!

سفر باید کرد. ما مجبویم به سفر. هر چقدر هم خانه را از پای بست هم که محکم کنی آخر خودش از بن بر می آورد و می بردت. آمده ایم برای رفتن. و نه ماندن. دور و برمان همه چیزش می شود زنجیر به پای این روح نحیف و کوچک. همه اش علقه می شود و هر روز در گوشت زمزمه می کند برای ماندن. برای سکوت. برای خواب، لذت، دنیا ... پستی ... فاسد شدن. خیلی نرم و آرام. بی سرو صدا!

باید دور را نگاه کرد و به راه فکر کرد. باید در راه بود. باید دل کند از این همه. باید دوست داشت. دوست داشتنی در عین جدایی و فراق. باید سفر کرد از سر خود به او. باید ...

باید شعار نداد!

آرام باید رفت... در سکوت 

سفری ناپدید در میان اعصار و مردمانی که بودند و می آیند و هست می شوند و نیست. و ما در این میان کیستیم؟ چیستیم؟ ... هیچ!

السفر قطعة من العذاب




کلمات کلیدی : سفر

<      1   2   3   4   5   >>   >