سفارش تبلیغ
صبا ویژن

2

ارسال‌کننده : در : 87/9/2 10:48 صبح

گفت:«این آجرها رو از جلوی در ببرید یک جای دیگه خیلی صورت خوشی نداره» گفتیم حاج آقا خسته ایم. حالا شما اجازه بدید بعدا می بریم.
داشتیم از توی راهرو رد می شدیم که دیدیم عبا و عمامه ای روی شوفاژ است. به هم نگاه کردیم. ذهن هردویمان جرقه زد؛ دویدیم سمت در. تمام لباسش را گرد آجر گرفته بود ولی دیگر آجری نمانده بود.




کلمات کلیدی :

1

ارسال‌کننده : در : 87/9/2 10:47 صبح

پرسیدم:« حاج آقا!شما با چه رتبه ای فوق لیسانس قبول شدید؟» لبخندی زد و گفت:« یادم نمیاد! فقط می دونم دانشگاه علامه طباطبایی قبول شدم بعد از یک مدت کوتاهی یه نامه اومد که چون شما شاگرد اول بودید، می توانید فوق لبسانس را در دانشگاه تهران بخوانید، من هم بدون کنکور رفتم دانشگاه تهران.»


کلمات کلیدی :

آخوند

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/1 11:51 عصر

سلام

موضوع این هفته: آخوند

دوستانی که لطف می کنند و قبول زحمت می کنند:

شنبه: سوتک. یکشنبه رائد. دوشنبه: کوثر. سه شنبه: سایه. چهارشنبه: اقای فضل. پنج شنبه:خودم. جمعه: هاف‏مین.

فکر کنم برای اولین باره که تعداد اقایون دومین در هفته بیشتر از خانماست. هاف‏مین لو رفت!




کلمات کلیدی :

رفع سوء تفاهم

ارسال‌کننده : در : 87/9/1 11:29 عصر

سلام آقای مدیر و دوستان
از نظر جناب مدیر برای پست قبل فکر کردم شاید ایشون از جمله ی قرمز بالای مصاحبه من با مینا معنی بدی برداشته باشن...منظورم از (برخلاف مصاحبه می من با جناب مدیر به سوالات زیبا و جدی پاسخ داده شده ) این بود که جدی است نه اینکه اون زیبا نبود و این زیباست.هردو مصاحبه شونده جوابهاشون برعکس مصاحبه کننده شون بسیار عالی بودن بسیار...


کلمات کلیدی :

و مینا پاسخ می دهد...

ارسال‌کننده : در : 87/9/1 6:0 صبح

این مصاحبه بر خلاف مصاحبه ی بنده با مدیر وبلاگ جنبه ی جدی دارد و به سوالات جدی پاسخ داده شده...

MiNA: سلام

MiNA: نمی دونم هستی یا نه؟

MiNA: اما ببخشید دیر شد

fatima omidvar: سلام مینا

fatima omidvar: همین الان اومدم

fatima omidvar: خوبی؟

MiNA: سلام عزیزم

MiNA: خوبی؟

MiNA: خوبم

fatima omidvar: شروع کنیم؟

MiNA: بسم الله

fatima omidvar: 4 تا سواله

MiNA: بفرمایید

fatima omidvar: با مدیر وبلاگ هم مصاحبه کردم

fatima omidvar: همین 4 تا رو پرسیدم

fatima omidvar: با شما هم همون سوالا

fatima omidvar: این 4 تا سوال هیچ ربطی به هم ندارن

MiNA: از همون سوالای دانشگاهی که 4، 5 تا هستن هر کدوم 5 نمره؟

fatima omidvar: بله

fatima omidvar: دقیقا

MiNA: ( اینا رو پشت صحنه حساب کنا )

fatima omidvar: باشه

fatima omidvar: ولی مدیرمون گفته همشو بذارم

MiNA: تو اینکارو نکن

MiNA: با هم حساب می کنیم بعدا

fatima omidvar: باشه

fatima omidvar: و اولین سوال

MiNA: بفرمایید

fatima omidvar: اگر بتونی به طریقی وجود خدارو به همه دنیا ثابت کنی چه کار میکنی و چی میگی؟

MiNA: اجازه که هست فکر کنم؟

fatima omidvar: بله

fatima omidvar: آزادید

fatima omidvar: ولی جواب ها خلاصه

MiNA: یه روایت از امام صادق هست

MiNA: یکی از شاگرداش همین سوالو ازش پرسید

MiNA: گفت وقتی وسط دریا میون گردابی

MiNA: کسی هم نیست

MiNA: ته دلت داری یکیو صدا میزنی

MiNA: همونی که داری صداش میزنی خداست

MiNA: نمی بینیش اما داری صداش میزنی

MiNA: پس در فطرتت قبول داری که خدا هست

fatima omidvar: عالی بود

fatima omidvar: دوم

fatima omidvar: اگر قرار باشه این جمله را کامل کنی چی میگی؟

: به این دنیا آمده ام که

MiNA: بشم یکی از نشونه های زیبای خدا

MiNA: تموم شد

Fatima omidvar:اسمایل تشویق

fatima omidvar: سوم

fatima omidvar: اگر از شما بخوان مهمترین کار دنیارو در روز تولدتون انجام بدید چه میکنین؟

MiNA: آزاد کردن کبوتر صلح و آرامش از قفسی که بقیه براش ساختن

MiNA: تموم شد

fatima omidvar: خوب بود

fatima omidvar: و چهارمین سوال
MiNa:
اسمایل ترس

MiNA: بفرمایید

fatima omidvar: اگر قرار باشد فرشته ای هر روز در گوشت جمله ای را زمزمه کند ترجیح میدهی چه جمله ای را بگوید؟

MiNA: جمله ای که دوستش دارم : الا بذکرالله تطمئن القلوب

MiNA: اینجوری همیشه روحم آرومه

MiNA: خودمم آرومم

fatima omidvar: و یک سوال خارج از مصاحبه

fatima omidvar: نظرت را راجع به این مصاحبه و مصاحبه گر بفرمایید

MiNA: خیلی خیلی خوب بود

MiNA: سوالات جالبی بود

MiNA: خیلی جالب

MiNA: من تجربه صندلی داغ مجازی رو هم داشتم

MiNA: حدود 17 صفحه 10 تایی پرسش و پاسخ

MiNA: با بیش از 5 هزار بازدید

MiNA: تبلیغ نیستا

MiNA: ولی واقعا این 4 تا سوال خیلی نو بودن

fatima omidvar: خانم مهندسی دیگه

fatima omidvar: خب حرفی برای خوانندگان این وبلاگ و همچنین مدیر و نویسندگان نداری؟

MiNA: خوب من تازه آشنا شدم با این وبلاگ . هم اسمش جالبه هم نوع نوشته ها

MiNA: خیلی بدیع هستن

MiNA: سعی می کنم بیشتر سر بزنم

MiNA: بشم یه مشتری پروپا قرصش

fatima omidvar: ممنونم

MiNA: خواهش می کنم

MiNA: امیدوارم مصاحبه جالبی بوده باشه

fatima omidvar: و حکم شما 16 سال حبس

MiNA: حالا خانم اجازه کی پخش میشه ؟

Fatima omidvar: بله

MiNA: حبس ابد در قلب خوانندگان وبلاگ

fatima omidvar: دقیقا

fatima omidvar: خب مصاحبه تموم شد

MiNA: اسمایل خوشحال

(بعد دیگه خودمونی شد بقیه ش)

وبلاگ مینا: باز حرف دل یک بیدل




کلمات کلیدی :

و جناب مدیر پاسخ می دهد...

ارسال‌کننده : در : 87/9/1 6:0 صبح

فاطیما: سلام دایی حامد
حامد احسان بخش:
سلام
فاطیما: وقت دارید باهاتون مصاحبه بشه؟

فاطیما:آیا؟

 فاطیما: مثلا الان سر خیابونین منم خبرنگار
حامد احسان بخش: برای مصاحبه مشکلی ندارم

حامد احسان بخش:الان می خوای مصاحبه کنی؟

فاطیما:بله

فاطیما:دقیقا

حامد احسان بخش: پس یه دقیقه صبر کن

حامد احسان بخش: خب در خدمتم
فاطیما: چهار تا سوال میپرسم که هیچکدوم به هم مربوط نیست
فاطیما: سوال اول
فاطیما:
اگر بتونین به طریقی وجود خدارو به همه دنیا ثابت کنین چه کار میکنین و چی میگین؟
حامد احسان بخش: یا حضرت عباس
حامد احسان بخش: این سوالا چیه دیگه
فاطیما: سواله دیگه
فاطیما: پیامبر ص مگه از یه پیرزن نپرسید؟
حامد احسان بخش: نمیدونم. از اون زمان خیلی گذشته. دقیق یادم نمیاد!

فاطیما: شما که تحصیلکرده و مدیرین!!!
حامد احسان بخش: مثلا اگه می گفتید عدم وجود خدا رو اثبات کن خیلی راحت تر بود. می گفتم خلقت اسماعیل!
حامد احسان بخش: همین برای مردم دنیا کافی بود که شاید با وجود این بشر خدایی نباشه
فاطیما: پس الان شما میخواین بگین که جوابی برای سوال من ندارین بله؟
حامد احسان بخش: چرا. خلقت خودم. می گفتم آی مردم دنیا من رو ببینید. اگه خدایی نبود ایا بنده ی حقیر که سرشار از علم و خلاقیت و روحیه و تجربه و اینا هستم، وجود داشتم؟
فاطیما: آهان صحیح
فاطیما:سوال بعد
حامد احسان بخش: البته خب توانایی های من خیلی بیشتره ها. ولی خب چون وقت برنامه تون دو دقیقه بیشتر نیست مجبورم کوتاه جواب بدم
فاطیما: اگر قرار باشه این جمله را کامل کنین چی میگین؟
فاطیما: به این دنیا آمده ام که:
حامد احسان بخش: می شه تستیش کنید؟
فاطیما: نه نمیشه...تشریحیه!
حامد احسان بخش: اخه من از راهنمایی تا حالا سوال جاخالی نداشتم
حامد احسان بخش: ولی خب به خاطر شما چشم
حامد احسان بخش: به این دنیا امده ام که خدا را ببینم!
بعد از چند دقیقه تایپ...و نیومدن هیچ پیامی!
فاطیما: خوب موفق شدین؟ دیدین؟

حامد احسان بخش: اره
فاطیما: کجا؟
حامد احسان بخش: خود خدا که قابل روئت نیست البته ولی خب از نشانه هاش می شه خدا را دید. همین امروز جلوی اینه بزرگترین نشانه اش رو دیدم و در اون نشانه تصویری از قدرت خدا نمایان بود
حامد احسان بخش: بعد از البته یه ویرگول یا نقطه میخواد
فاطیما: سوال سوم
فاطیما: اگر از شما بخوان مهمترین کار دنیارو در روز تولدتون انجام بدید چه میکنین؟
حامد احسان بخش: یعنی 25 اذر؟
فاطیما: بله
حامد احسن بخش:اسمایلی کادو یادتون نره

حامد احسان بخش: صبر کنید تلفنم زنگ می زنه
فاطیما:البته من یک روز جلوتر از شما به دنیا آمده ام،شما نیز یادتان نرود...
فاطیما:
آیا تلفن داشتن  برای فرار از جواب به سوال مهم من نیست آیا؟
حامد احسان بخش: نه... ولی خب مصاحبه دلیلی بود برای فرار از تلفن
فاطیما: خوبه ممنون

حامد احسان بخش: گیر دادن که چرا مطلب نشریه رو نفرستادید. صفحه داره بسته می شه
حامد احسان بخش: گفتم فعلا مصاحبه دارم مزاحم نشید
فاطیما: آهان
فاطیما: و جواب سوال من آیا؟
حامد احسان بخش:آهان
حامد احسان بخش: یعنی مهمترین کار دنیا رو هم خودم باید انتخاب کنم؟
فاطیما:بله
حامد احسان بخش: یعنی مهمترین کار دنیا رو هم خودم باید انتخاب کنم؟

حامد احسان بخش: درس می خونم

فاطیما: احسنتم
فاطیما: آخرین سوال
فاطیما: اگر قرار باشد فرشته ای هر روز در گوشتان جمله ای را زمزمه کند ترجیح میدهید چه جمله ای را بگوید؟
حامد احسان بخش: ما از این شانسا نداریم. هر روز به جای فرشته یه مامان بزرگ داریم تو مایه های هشتاد سال
حامد احسان بخش: چنان جیغی سر ما می زنه که تا شب خواب از سرم می پره
فاطیما: حالا اگر شانس داشتید و فرشته ای هم زمزمه میکرد چه؟
حامد احسان بخش:ممم
حامد احسان بخش: بگه حامد نمی خوای با یه فرشته ازدواج کنی؟
فاطیما:آهان
حامد احسان بخش: (لبخند)
فاطیما: میتوانم یک سوال دیگر بپرسم؟
حامد احسان بخش: اره
حامد احسان بخش: ازادید... هر چی می خواهید بپرسید
فاطیما: نظرتان را راجع به این مصاحبه و مصاحبه گر بفرمایید
حامد احسان بخش: ترم پیش یه استاد داشتیم تو درس روش تحقیق

حامد احسان بخش: خدا بیامرزتش. تصادف کرد و فوت کرد

حامد احسان بخش: سر کلاس خیلی از کلمه مصاحبه گر استفاده می کرد و کلاس (خصوصا یزدی ها) منفجر می شدن از خنده

حامد احسان بخش: در لهجه یزدی گر به معنی کسی که کاملا کچل باشه

حامد احسان بخش: اتفاقا سر کلاس یه دانشجوی با جنبه ای هم بود که کامل موهاش ریخته بود

حامد احسان بخش: سر به سرش می ذاشتن
حامد احسان بخش: اخر کلاس رفتیم پیشش گفتیم استاد علت خنده ی ما این بود یه وقت سو تفاهم نشه
حامد احسان بخش: خودش خندید و یه خاطره ای گفت
حامد احسان بخش: گفتش که توی یکی از محله های قدیمی یزد یه بنده خدایی بود جواد نامی که چون کچل بود بهش می گفتن جواد گر

حامد احسان بخش: یه روز داداش این جواد گر می ره جبهه

حامد احسان بخش: خلاصه توی یه جلسه ای فرمانده می گه برادران جهاد گر توجه داشته باشن

حامد احسان بخش: اینم فکر کرده می گن برادر جواد گر کیه

حامد احسان بخش: پا می شه بین جلسه می گه که من هستم الان میام خدمتتون

فاطیما:اسمیلی لبخند
فاطیما:
این جواب من نبود ولی جالبناک بود

حامد احسان بخش: اهان

حامد احسان بخش: بذارید برم سوالتون رو ببینم

حامد احسان بخش: مصاحبه خوبی بود. سوالات شوکه کننده بود تا حدی. اما خب نظر اصلیم رو می ذارم بعد از انتشار مصاحبه

فاطیما:باشه...باکی نیست
فاطیما: ممنون از صبر و حوصله شما

فاطیما: و اینکه وقت با ارزشتان را در اختیار ما گذاشتید

حامد احسان بخش:اگه می بینید که جوابام خوب نیست یه مصاحبه دیگه بگیرید یا با یکی دیگه مصاحبه کنید

حامد احسان بخش:من اصلا ناراحت نمی شما. حتی خوشحالم می شم

فاطیما: عین همین سوالها
فاطیما:
از یک جنس مونث هم پرسیده خواهد شد
فاطیما:
و هر دو در وبلاگ قرار داده خواهد شد
فاطیما:مصاحبه خوبی بود
حامد احسان بخش: ممنون
حامد احسان بخش: سلام برسونید
حامد احسان بخش:
یاعلی
فاطیما:چشم...حتما
فاطیما: خدا نگهدار




کلمات کلیدی : مصاحبه، طنز، سوال، مدیر

ظاهرش

ارسال‌کننده : در : 87/8/30 1:32 صبح

 نمیدونم چرا وقتی اسم مصاحبه میاد ناخوداگاه به یادش میوفتم؛مهربون ،خوش خنده ،چشم و دل سیر و طبیعت بلند اولا فکر میکردم 55 سال رو داشته باشه ولی وقتی پرسیدم: 42 ساله است و تا دوم ابتدایی خونده و از دار دنیا یه دختر داره و یه پسر: با دخترش خونمون بودن اخه باهم دوستیم ، با کلی خجالت گفتم فاطمه خانم من میخوام باتون مصاحبه کنم. بعد نت و وبلاگ وسوالاتم  رو تو 10 دقیقه براش توضیح دادم و بعد یواش گفتم حالا سوالامو ازتون بپرسم؟با نگاه و خنده ای به دخترش گفت: خب بپرس. یواش تر از قبل گفتم ناراحت نمیشید؟ اخه ...نه بپرس

 

فقط میخوام به ظاهرش توجه کنید دل پُر دردش بمونه مال خودش:

 

  فاطمه خانم کمی از اوایل زندگیتون برام تعریف میکنید؟
شوهرم متولد 1310 بود نامه نویس دادگستر بود(با دست) و قبلا یکبار ازدواج کرده بودو 7 تا بچه داشت،سر مسایلی از همسرش طلاق میگیره و با پدرم اشنا بودن ، قسمت میشه که با من ازدواج کنه.

 با اینهمه تفاوت سنی و همسر سابق چرا قبول کردید؟مرد خوبی بود؟
قسمت همین بود.خیییلی اقا بود. توی زندگی همیشه با دست پر میومد خونه و یکبار به من تو ،نگفت و بی احترامی نکرد.هیچ وقت ، هیچ چیزی برامون کم نذاشت.

 الان کجاست؟
4 ساله که فوت کرده

 حقوق بازنشستگی داره؟خرجتون از چه راهی میرسه؟
چون کارمند اونجا نبود حقوقی نداره ،خدا روزی رسونه منم کار میکنم

 خب الان شغل شما چیه؟
سبزی پاک میکنم ،بادنجان سرخ میکنم ،توخونه مردم کار میکنم و... تا دستم جلوی کسی دراز نباشه.

 فاطمه خانم خونتون چند متره؟
55 متر

 یعنی اتاق خواب ،پذیرایی، اشپزخونه اُپن؟
با لبخندی تلخ گفت: یه اتاق 20 متری ، بجای اتاق پذیرایی،خواب و ...،اشپزخونه ی 3 متری اُپنش طلبتون، با یه حیاط 13 متری و یه زیر زمین نمور و ترسناک که حمام هم اونجاست همین

 بعد با خنده قاه قاهش گفت: ما اینقدر خاک برسریم که توی حمام هم از سقف خاک میریزه توی سرمون.

 (نمیدونستم باید بخندم یا سکوت کنم ولی چشمام کار خودشونو میکردن.)

 عروس هم دارید؟
یه ساله عروس گرفتم که تو یه اتاق بالای اتاق خودمون زندگی میکنه.دختر خوب و قانعیه

 فقط اتاق؟پس حمام و اشپزخانه و دستشویی چی؟
حمام و دستشوییش یکیه ،اشپز خونه هم با همیم.

 داماد چطور؟
دختری که بابا بالای سرش نباشه همه جور بلایی سرش میارن، فامیلا به زور شوهرش دادن و بعد طلاق گرفته ،تو خونه است.

 چه مشکلی داشت؟چرا قبول کردید؟
مشکل اخلاقی داشت و دخترم رو کتک میزد که تونامزدی فهمیدیم، خیلی ازش تعریف میکردن از فامیلای دور بود.

 با هر سوالی که میپرسیدم ازش خجالت میکشیدم و سرخ میشدم ولی صداقت و یه رنگیش باعث میشد بازم بپرسم.

 اخرین باری کی نمازتون رو خیلی دیر خوندید؟
3 روز پیش که سر کار بودم نماز ظهرم رو 30/3 خوندم.

 کی از زندگی شکایت کردید؟
ااا خدا نکنه  . . . هیچ وقت

 چه ارزویی دارید که میخواید براورده بشه؟
دوست دارم خدا حاجت همه انسانها رو بده ،صدقه سر اونا بچه های منم خوشبخت و عاقبت به خیرکنه.

 دلتون میخواد به چه زیارتی برید؟
خیلی دوست دارم خونه خدا و حرم پیغمبر (صل الله علیه واله ) رو زیارت کنم.

 

فقط میگم از اینکه کنار چنین انسانهایی زندگی میکنم خوشحالم، چون به یادم میارن که از خاکم،به خاک برمیگردم پس باید خاکی باشم.

 

                                                                                                             یا علی




کلمات کلیدی :

<   <<   6