سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فال نیک

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/4/31 2:57 صبح

یادت هست؟ زمانی، نه خیلی دور البته، من و تو و آن چند نفر دیگر همگی با هم یک وبلاگ گروهی ایجاد کردیم. یادت هست؟ هر روز برای به روز کردنش برای رسیدن مطلب، خوب درآوردن مطلب، چقدر تلاش می کردیم؟ و گاهی که من حوصله ام نمی کشید به نظرات جواب بدهم تو را خبر می کردم  و تو مثل همیشه تک تک نظرات را با حوصله جواب می دادی. از خواندن مطالبت سر ذوق می آمدم . گاهی که ازمطالبت تعریف می کردم می گذاشتی به حساب تعارف! اما نمی دانستی که من اصلا آدم تعارفی نبوده ام و نیستم! یادم نیست دقیقا از چه زمانی دیگر حرف هایم را برایت خصوصی می نوشتم و تو هم همان زیر برایم جواب می نوشتی! این ماجرا ادامه پیدا کرد و شدیم دوستان گرمابه و گلستان! گرچه وبلاگ گروهی مان تعطیل شد! گرچه من ماندم و حسرت خواندن مطالب تازه ی تو! اما هنوز هم من آن وبلاگ تعطیل شده ی گروهی را دوست دارم. همان که گاهی به آن سرک میکشم برای خواندن دوباره مطالب تو. راستش  نمی دانم بعضی مطالبت را چند بار خوانده ام! اما هر دفعه که میخوانمشان تمام آن خاطرات روزهای اول دوستیمان برایم تداعی می شود. آن وبلاگ تعطیل شد اما دفتر رفاقت من و تو به واسطه ی آن باز شد. اصلا اگر بخواهم بی رحمانه تر بگویم خوشحالم که تعطیل شد! من تعطیلی ش را به فال نیک گرفتم که باعث شد تو را نه به صورت مجازی  که به صورت واقعی بشناسم. من تعطیلی ش را به فال نیک گرفتم ...

 

پی نوشت: من به عنوان مهمان هفته این مطلب رو نوشتم نه به عنوان نویسنده ی ثابت دومین که از تعطیلی اینجا خوشحال باشه! من خاطرات خودم مربوط به وبلاگ گروهی دیگری رو اینجا نوشتم و می خواستم بگم از دید مثبت هم میشه به تعطیلی یه وبلاگ نگاه کرد.




کلمات کلیدی : وبلاگ گروهی، آغاز رفاقت، تعطیلی، خاطرات و فال نیک

اعلام تجمع اعتراض آمیز نسبت به وقایع اخیر «دومین»

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/4/29 6:38 عصر

به اطلاع کلیه‏ی خوانندگان شریف و نویسندگان محترم «وبلاگ دومین» می‌رساند یادداشت جمعه‌ی این هفته‌ی وبلاگ به قلم «حضرت آقای حامدی رفتن جا نی برگشتن» ارائه می‌گردد.

از عموم خوانندگان سورمه‌ای رنگ این وبلاگ درخواست می گردد تا روز جمعه با پوشیدن لباس سورمه‌ای در حاشیه‌ی ضلع غربی سمت چپ وبلاگ تجمع نمایند و اعتراض خود را نسبت به مسائل اخیر وبلاگ به گوش همه‌ی نویسندگان وبلاگ برسانند.

شعارهایی که باید در این تجمع سر بدهید:

وبلاگ درب و داغون نمی خوایم نمی خوایم

ما اهل پارسی (بلاگ) نیستیم/ «دومین» تنها بماند. بلاگ‌ش رو نباید بگیدا

کامنت من کو؟

مدیر بی کفایت/ استعفا استعفا

مدیر با کفایت/ حمایت حمایت

مرگ بر ضد مخالف من

ایرانی جنس ایرانی بخر

کامنتای خصوصی آزاد باید گردد




کلمات کلیدی : تجمع، شعار، دومین

خب عیدتون مبارک آخه

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 88/4/29 1:41 صبح

 

عید مبعث پیامبر گرامی اسلام را خدمت تمامی مسلمانان جهان و ایران و وبلاگستان و پارسی بلاگیا و دو مینی ها و اینا ...تبریک عرض میکنم ...

سرخودنوشت:
خب ببخشینم. گفتم شب عیدی یه کم از هوای غم و غصه بیاییم بیرون خب آخه .....

حالا اول بخندین و دوم هم به ادامه توجه بفرمایید ..ادامه ی پستهای غمگولانه برای خداحافظی .

*یه وقت شرمنده نکنین و کامنت بذارید و تبریکات بگیدا ...خووووووب؟




کلمات کلیدی : عید مبعث، تبریک

طعم تلخ دومین

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/4/28 1:23 صبح

دومین را دوست داشته و دارم، قبلا هم گفته بودم و باز هم می‌گم.
اون‌قدر که بعد از چند روز بی اینترنتی، امشب به هر زحمتی که شده با اینترنت زغالی کانکت شم و تازه یادم بیفته که پسوورد دومین یادم رفته... و بلاخره با دادن شونصد تا پسوورد، یافت شد.
اما این هفته... طعم شیرین دو دقیقه آزار دهنده شده. دیگه احساس شیرینی نمی‌کنم ازش.
خیلی از پست‌های دومین، خیلی از نوشته‌های آرشیو شده‌ش، خیلی از کامنت‌هاش و... لحظه به لحظه و خط به خطشون دوست‌داشتنی و شیرین بود اما اصلا و اساسا موضوع این هفته تلخه...
هر‌ چی فکر ‌می‌کنم چی بنویسم و چه جوری، چیزی به ذهنم نمی‌رسه... همه‌ی حرفم رو تو کامنت نوشته بودم: «میدونم اداره این وبلاگ چقدر کار سختیه. می دونم دردسر داره. می دونم...
ولی کاش نبندینش.
نبندینش!»


کلمات کلیدی :

142

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/4/27 11:42 صبح

خدانگه دارتان !
بای بای!
خداحافظ !
تا بعد !
فعلا !

نه ! هیچ کدوم تو دهنم نمی چرخن واسه گفتن ! این وبلاگ رو خیلی دوست دارم . یادمه وقتی اومده بودم اینجا فقط سه ، چهار نفر از اعضای فعلی دومین اینجا بودن. به مرور زمان هم عوض شدن. در کنار همه ی اون کسانیی که رفتن و هستن ، منم یه چیزهایی می نوشتم برای اینجا .همیشه این برای من افتخار بزرگی بود که در کنار بزرگانی چون شما بودم و می نوشتم.
این صد و چهل و دومین پستی است که اینجا می نویسم و دلم نمی خواهد رنگ و بوی غم  به خود بگیرد.
برای همین می گویم : به امید دیدار !
این ، زیباتر است !




کلمات کلیدی : خداحافظی، دیدار

چه می شود کرد؟

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/4/26 2:53 صبح

برای آدم تنبلی مثل من، وبلاگی مثل دو‏مین که جمعی چنین نشاط‏‏ انگیز از نوسندگان و خوانندگان داشته باشد و مدیر پیگیری مثل حامد، جای خیلی خوبی بود برای این‏که بتوانم بنویسم.  اما اعتراف می‏کنم که سهم خودم را در افزایش این نشاط و همراهی و همکاری با دوستان انجام ندادم. از این جهت و با این احتمال که دیگرانی هم  بوده‏اند که مثل من حامد را کچل کرده باشند. به ایشان حق می‏دهم که به خستگی یا نا‏امیدی یا حداقل نگرانی رسیده باشد. شرایط دشوار من یکی که فعلا قابل تغییر نیست. اما اگر بقیه دوستان فکر می‏کنند راهی هست که این نگرانی برطرف شود و شرایط آسان‏تری برای اداره وبلاگ فراهم شود، مطمئنا برای همه ما دلپذیر‏تر خواهد بود که همچنان در این جمع خواستنی، در کنار هم باشیم.




کلمات کلیدی :

کز سنگ ناله خیزد...

ارسال‌کننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 88/4/25 11:22 صبح

بنام خدا

حامد خان، از بنده هم خواسته‌اند به نوعی غزل خداحافظی را بسرایم. انصافاً بسیار سخت است، از چند جهت.

اول اینکه ما انسانها اهل انسیم، و دل کندن همیشه دشوار بوده‌است. صحنه های وداع، از شکوهمندترین صحنه‌های ادبیات ماست.

دومین اینکه، دوست‌ندارم شاهد تعطیل شدن یک وبلاگ خوب و جذابِ دارای مخاطب باشم، به ویژه اینکه در پارسی بلاگ، افتخار میزبانی‌اش را دارم.

سوم اینکه، از این رهگذار، پیشرفتهای خوبی را در بین دوستان نویسنده و خواننده ی این وبلاگ شاهد بودیم و خاطرات تلخ و شیرین فراموش نشدنی از دو دقیقه‌ای های اینجا داریم و این روند می‌تواند با شتاب، ادامه یابد.

چهارم اینکه حامد را دوست‌دارم، و دلم نمی‌آید در ملاعام با او مخالفت کنم، اما از چند وقت قبل که گهگاه زمزمه تعطیلی این وبلاگ را سر می‌داد، با این کار مخالف بودم. هر چند به او تا حدی حق می‌دهم، چرا که سرپا نگه‌داشتن یک وبلاگ پویا درطول زمان انصافاً کار طاقت‌فرسائی است، اما تعطیلی، شاید گزینه خوبی برای رفع مشکل نباشد. حداقلش می‌شد مدیریت را به دوست دیگری واگذارکنند، رویه‌ای که زیاد در وبلاگستان و برای وبلاگهای پربازدید اتفاق می‌افتد.

افزون بر آن، به نظر من، خیلی بهتر بود قبل از اعلام تعطیلی، با گروه نویسندگان که هر کدام به نوعی در توفیق این وبلاگ سهیم بوده اند مشورت می ‌شد. فکر می‌کنم، هنوز هم دیر نباشد و بشود با اعمال تغییرات در مدیریت و ساختار و ... این جایگاه صمیمی را تخریب و حذف نکرد.

در هر صورت، بنده هم مانند دیگر نویسندگان، این وبلاگ را دوست داشته و دارم و امیدوارم این جایگاه، که برای مخاطب دار شدنش زحمات زیادی کشیده شده و همه‌ی نویسندگان در این توفیق سهیم بوده‌اند، به این راحتی از دست نرود و با جوش و خروشی نو و انرژی تازه، باقی بماند.

در آخر هم وظیفه خود میدانم از حامد عزیز بابت زحمات زیادی که برای این وبلاگ کشیده‌اند صمیمانه تشکر کنم. چه این وبلاگ خاموش‌شود و چه باز بسراید، تلاشها و دلسوزیهای جناب مدیر فراموش ناشدنیست.

باقی بقایتان




کلمات کلیدی : وداع

انتخاب مدیر جدید دومین

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/4/24 11:9 صبح

شب و بی خوابی و بی مطلبی
در مورد موضوع عشق:
چند روزیه شعری سر زیونم افتاده
کسی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید بفهمد از نگاهم؛ ولی افسوس او هرگز نگاهم
را نمیفهمد!!اگه کسی بقیشو بلد بود بهم بگه لطفا
.
خب رسیدیدم سر موضوع این هفته:
وقتی فهمیدم اولش جا خوردم و کمی ناراحت شدم ولی بعد همه
چیز تموم شد
خب دنیا محل دل کندنه دیگه؛ دل کندن از هر چیزی که دوستش داری

 به نظر من باید ما بریم و جا رو بدیم به
جوونترها، ما دیگه الک خودمونم آویختیم.

البته باید اعتراف کنم که جمع خوب و با محبت و صمیمی بود و
خلاصه گلچینی بودیم که البته گل سرسبدش هم که مشخصه من بودم (تعریف از خود نباشه)

2 مین
دوحالت بیشتر نداره ،یا تعطیل میشه یا نمیشه. اگه اینجا تعطیل بشه که خب شده ، ولی
من فکر میکنم با همه سوتی ها و غیبت هایی که داشتیم هنوز جنبه و عرضه خوب اداره
کردنش رو داریم.
.
میتونیم اعتصاب غذا کنیم چطوره؟شما ها تا یه هفته غذا
نخورید تا ببینیم چی میشه. یا اینکه با رای همه به جای اقای احسانبخش من بشم مدیر جدید و اینجا رو اداره کنم ایشون رو هم
میتونیم دیگه راه ندیم.

روزی یه ساندیس هم میدم بهتون(متد جدید مدیریت)
جمع خیلی خوبی بود. دلم واسه همه لحظه هاش تنگ میشه.




کلمات کلیدی :

و هر آغازی را پایانیست ...

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/4/23 1:47 عصر

ئه! چه جالب، تعطیل شد؟ باز این مدیر برداشت سر خود یه کاری کرد ... خب آقا (خانم) خوش گذشت، خداحافظ

هان راستی قبلش چند مورد رو بگم ( البته می دونین من کوچکتر از اون هستم که بخوام حرفی داشته باشم، ولی ...) :

الان که نگاه می کنم می بینم من فقط 13 تا نوشتم، (با این 14تا)، اصلا روم نمیشه خدافظی کنم، بابا ما طفل صغیر حساب میشیم تو این وبلاگ.

بعد این که الان باز نگاه کردم دیدم زیر این طعم شیرین دو دقیقه نوشته حامد احسان بخش !! آقا یعنی چی؟ اصلا چه معنی میده؟ مگه این وبلاگ جمعی نیست؟ پس این اسم یعنی چی ؟ چرا باید اسم حامد اون بالا باشه و مثلا اسم سایه نباشه؟ کی جوابگوئه؟ نه دیگه واقعا بگو چرا، کاملا جدی ام من.

بعد این که این دیکتاتوری مدیر دومین به حمدلله پایان پذیرفت. تاریخ نشون داده سرنوشت همه ی دیکتاتورهای عالم تلخ خواهد بود. حالا در مورد حامد من دقت نکردم ببینم تلخ بوده یا نه. دوستان بررسی کنن ببینیم تاریخ درست نشون داده بوده یا نه؟

بعد این که از تک تک شما عزیزان که در این مدت به نوشته های حقیر عنایت داشتید، تشکر و قدردانی و سپاس گذاری می کنم.

بعد این که از تک تک شما عزیزان که در این مدت مزاحم شون می شدم با نوشته هام حلالیت می طلبم، اگر حرفی زدم جایی که به دوستی برخورد، ‏یا باعث کدورت خاطرش شد همین جا رسما معذرت خواهی می کنم.

به خصوص این نوشته ی عشق که باعث شد زینب خانم رنجیده خاطر بشن. اگر دومین تعطیل نمی شد همیشه عذاب وجدان داشتم که باعث شدم یکی از نویسنده ها بره. مجددا از زینب خانم عذر می خوام. و البته از سایه خانم که به طور غیر مستقیم درگیر اون نوشته شدند.

بعد این که من خودم داشتم فکر می کردم هفته ی قبل که دومین باید کم کم تعطیل بشه !

و هر آغازی را پایانیست،‏ در دنیای ماده.

خب دیگه بچه ها گریه و زاری بسه، پاشین اشک هاتونو پاک کنین، یه آبی به سر و صورتتون بزنین،‏درسته دومین تموم شد ولی من که هنوز هستم :)




کلمات کلیدی : خداحافظی، دیکتاتور، دوست

ای کاش...

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/4/22 12:55 عصر

"خداحافظی همیشه تلخه، مخصوصا از چیزی که بهش عادت کردی!"

نع، کلیشه ای تر از این نمی شود...

اصلا چرا دروغ! غریبه که نیستی. بگذار صادقانه بگویم."طعم شیرین دو دقیقه" همیشه برایم طعم ترش!و شیرین دو دقیقه بود. دومینی های نازنین دودقیقه از بیست و چهار ساعتِ 250 نفر را شیرین می کردند که من هم یکی از آن 250 نفر بودم. بعد تر ها که چیزکی نوشتم، حس مالکیت چند دونگ از این کلبه و هم خانگی با بزرگوارانی که -به هیچ وجه نمی خواهم خود را محروم از قلم زیبا و صادقانه شان تصور کنم- واقعا لذت بخش و دوست داشتنی بود.

دنیای وبلاگ و وبلاگ نویسی به شرط رعایت خیلی از ظرافت هاش دنیای بسیار زیبا و آرامش بخشی است.اما این را هم باید پذیرفت که هر چیزی هزینه ای دارد و باید دید در شرایط و موقعیت فعلی چیزی را که می خواهیم داشته باشیم و رها نکنیم ارزشش را دارد یا نه؟ بی شک واژه هایی با طعم قند و شکر و عسل که چاشنی دقایق مهمانانمان می شوند می توانند ارزش تحمل سختی ها و ماندن را داشته باشند!

تاریخ انقضا را ماییم که تعیین می کنیم. ای کاش میشد به تعویقش بی اندازیم.

 

*بدی های این زینب را حلال کنید...




کلمات کلیدی :

   1   2   3      >