سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جمعه ای دیگر

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/3/25 12:39 صبح

خب باز جمعه شب شد و باید با یه مدیر هفته خداحافظی کنیم و خیر مقدم به مدیر بعدی بگیم. جا داره که همینجا از خانم سوتک تشکر کنم و یه خسته نباشید اساسی به ایشون بگم.
خانم سوتک خسته نباشید. هم برای زحمتی که این هفته برای مدیریت دو مین کشیدین و هم برای طرح جالبتون.
انصافا دومین یک هفته ی خوب و فراموش نشدنی رو پشت سر گذاشت. ممنون.
و البته جا داره که از بقیه ی نویسنده های شرکت کننده  هم تشکر کنم که با هماهنگی و به روز رسانی به موقع وبلاگ، به این طرح کمک کردند. بچه ها شما هم خسته نباشید.
خب حالا میرسیم به مدیر بعدی. از رائد خواهش می کنم قبول زحمت کرده و این هفته، دو مین رو مثل بچه ی خودش، نه ببخشید مثل خونه ی خودش مدیریت کنه.
منتظر برنامه ی رائد، برای مدیریت این هفته هستیم.
ممنون.




کلمات کلیدی :

بازی تموم شد!

ارسال‌کننده : در : 87/3/25 12:7 صبح

سلام!
راستشو بخواید خواستم یه پست کوچیک بنویسم و تشکر کنم! از همه همبازی... نه! نویسنده های گرامی که لطف کردن و این هفته علیرغم برنامه آنرمالش، منظم و عالی نوشتن! راستشو بخواید خودم فکر نمی کردم اینقدر روون، درست مثه یه بازی دومینو بره جلو!
اما خب شرمنده که بلت نیستم چه جوری باید رسماً و جداً پستی تشکرآلود! نوشت!!!
بی خیال این آداب و ترتیب: دستتان درد نکناد!

ضمنا مراتب تشکرات ویژه یمان را از جناب مجاهد اعلام میداریم! (نمی دونم انگار رسمه می گن جایزه رو باید از جناب مدیر بگیرید!‏حالا هر کدوم از جنابان مدیران جز یا کل رو که خواستید، خودتون دیگه انتخاب نومایید!) این آپ کردنای آقای مجاهد هم از اون چیزا بود که باورم نمی شد!!! فوق العااااده بود، ممنون!

همین!




کلمات کلیدی :

قایم باشک ِ حسرت

ارسال‌کننده : در : 87/3/24 8:26 عصر

بچه‏تر که بودیم آن‏قدرها قایم‏باشک بازی نکردیم.قایم باشک

بچه‏تر که بودیم می‏خواستیم بزرگ باشیم؛‏ نمی‏خواستیم به چشم بچه نگاه‏مان کنند. دل‏مان می‏خواست به چشم بچه‏ها نگاه‏مان نکنند. قابم‏باشک که هیچ! نتوانستیم هیچ کار بچه‏گانه‏ای را آن‏گونه که قرار بود، انجام دهیم.

چرا دارم جمع حرف می‏زنم. آقا جون! من دلم می‏خواست بازی کنم، دلم می‏خواست بچگی کنم،‏ دلم می‏خواست دعوا کنم، دلم می‏خواست خونه رو به هم بریزم؛ چه می‏دونم.

من هیچ‏وقت بچه نبودم؛ چون هیچ‏وقت کسی رو کتک نزده‏م؛ هیچ‏وقت کسی رو دعوا نکرده‏م. اه.

اون وقتا وقتی از آدما رفتارای بزرگترانه می‏دیدم دنبال این بودم تا من هم بزرگ بشم و مثل بزرگترا رفتار کنم. من نه بچه بودم و نه بزرگ شدم. من هیچ‏وقت همچین عکسی نداشته‏م. هیچ خاطره‏ای هم با این عکس نمی‏تونه به ذهنم بیاد.

تنها چیزی که... . آخه من چی بگم؟ تنها چیزی که به ذهنم میاد، حسرته. حسرت. بله!

 




کلمات کلیدی :

بیا به معجزه ی عشق اعتراف کنیم ...

ارسال‌کننده : در : 87/3/24 1:49 صبح

یا الله ...

چقدر فاصله است ؟! ... از اینجایی که من ایستاده ام تا پاکی خوش کودکی ... می خواهم از اینجا تا کودکی ام را یکسره بدوم ... میخواهم دوباره بهانه ی آغوشت را بگیرم ... می خواهم دوباره گرمای دستانت دلم را خنک کند ...دلم می خواهد بیتابی اشک هایم باز هم روی سرانگشتان تو ارام بگیرد ...می خواهم به شانه هایت تکیه کنم ... و نترسم ....  

چقدر دلم هوایی شده باز ... همه اش تقصیر همین عکس است ها .  من که خیلی وقت بود عادت کرده بودم به بزرگ شدن . خیلی وقت بود کودکی ام را پشت دیوار این سال ها جا گذاشته بودم ... خیلی وقت بود بی خیال تمنای دستانم برای به آغوش کشیدنت بودم ؛ اما ... اما انگار این خاکستر فقط یک نفس می خواست تا جان بگیرد ... تا شعله بکشد ... و دوباره مرا توی خودش ببلعد ... بسوزاند ...    

نمی دانم شرحی برای عکس بنویسم یا شرحی برای دل خودم که دوباره بچه شده ... که دوباره دلش هوای کودکی کرده ... راستش را که بخواهی کودکی بهانه ای بیش تر نیست ، دلم برای تو تنگ شده ... برای تو ... می شود باز هم دستانم در آغوش دست های تو آرام بگیرد ؟!!  

*این عکس هم باشد برای جناب مجاهد .

**این یکی هم شکوفایی استعداد یک جوان که هیچ وقت عکاس نبود




کلمات کلیدی :

تو پرانتز!

ارسال‌کننده : در : 87/3/24 1:44 صبح

به عنوان مجری میان برنامه، ‏اعلام یک تغییر کوچولو را می نوماییم:
چون آخر بازی باید عادلانه تموم می شد و همه برا نفر بعدی عکس انتخاب می کردن، قرار شد خانوم روستایی هم برا جناب مجاهد عکس بذارن! و آخرین پست جناب مجاهد بشه شرحی بر عکس ایشون!
البته از اون جا که جناب مجاهد عکسایی که گذاشتن مال خودشون بود، توصیه اکید و شدید داشتن که خانوم روستایی هم عکسی رو بذارن که خودشون گرفته ن!!! و این جوری شد که...
به ادامه ی پست ها توجه کنید!



کلمات کلیدی :

روزی روزگاری عشق

ارسال‌کننده : در : 87/3/22 9:7 عصر



 
 
 
 
 
 


کاش قابیل این لحظه را هم می دید ...


پ.ن1:  و هدیه من برای میزبان بعدی ...
پ.ن2: شیخ فضل الله عزیز و جناب سوتک ، برایمان عکسی نگذاشتند، این شد که خودمختار نوشتیم ... عذر می خواهم! (خودنوشت)




کلمات کلیدی :

تکنولوژی

ارسال‌کننده : در : 87/3/22 7:54 عصر

اچ پی

این عکس رو یه شب گرفتم که سرم درد می‌کرد.

این عکس رو از میز حامد رسپنا گرفتم.

اون اچ‌پی ِ لپ‌تاپ حامده و اون قلم و کاغذ‌ها قلم‌ و کاغذ‌های خدا بیامرز میز حامد.

و تسنجق العکاس!




کلمات کلیدی :

شادی چیست؟

ارسال‌کننده : در : 87/3/22 4:24 صبح

 خنده بر هر درد بی درمان دواست. جز بر این درد دل سوزان من

 

بار اول که نگاهش می‏کنیم، شاید علاوه بر این‏که (‏حد‏اقل) چهره درونمان را درهم می‏کشیم، با خود بگوییم با این اوضاع چگونه می‏تواند بخندد!

اما واقعیت این است که او دارد از ته دل می‏خندد! فارغ از همه قید و بندها و شرط و شروط هایی که ما عملا یا نظرا یا عُرفا یا کوفتاً ! برای خودمان و دیگران گذاشته ایم.

فقط کافی است که برای مدتی به چهره اش نگاه کنیم. آن‏وقت می‏بینیم که کم‏کم، شادی او بر احساسی که از تصورات و تعریفاتمان در مورد دل‏پذیری و خوشی ناشی بوده است،غلبه می‏کند.

همیشه شاد باشید!

********************************

طبق فرمایش مدیر محترمه هفته، فردا نوبت مهمان گرامی است و  ایشان‏را نباید دعوت کرد.

این از شانس بنده که تنبل تشریف دارم و این هفته شرمنده دوستان در نظرات ذیل نوشته هایشان شدم.




کلمات کلیدی :

این طرف شیشه

ارسال‌کننده : در : 87/3/21 6:0 عصر





این طرف شیشه



کلمات کلیدی :

تقابل ظاهری علم و دین

ارسال‌کننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 87/3/21 11:30 صبح

بنام خدا

هر چی گفتم بابا، حامد! من نخودی ام، اینقدر کف کفشتو نذار بیخ گلوی من و فشار بده... به خرجش نمیره که نمیره...
ای خداااااااااااااا، کی میشه این پسر رو یه دختر خوب و متناسب براش بفرستی، سرش گرم بشه، دست از سر ما برداره...

این عکس رو به من گفته باید! شرح بدی:  


مدتهاست به این نتیجه رسیده ام که مهمترین چالش دنیای کنونی ما، این است که هر چه علم و فن آوری بیشتر پیشرفت کند، اینطور به نظر می آید که جای دین را در فکر و ذهن و دل بشر تنگ و تنگتر می‏کند. اینقدر این تصور ، قوی و فراگیر است که حتی بسیاری از متدینین هم ناخودآگاه و در عمل، طوری رفتار می کنند که نشان از پذیرفتن این فرضیه دارد. انگار وظیفه‏ی دین، این بوده که تنها رفاه و آسایش زندگی فردی و اجتماعی را تامین کند و حالا که فن آوری، روز به روز و قدم به قدم این وظیفه را عهده دار شده، کارکرد دین عملاً منتفی شده و دیگر باید کنار برود!
غافل از اینکه دین، یک روش زندگی است، چه در عصر حجر باشی و چه در قرن 24. و صدالبته در روش زندگی دینی، تشویق به کار وتلاش و پیشرفت در راستای رفاه و آسایش در زندگی فردی و اجتماعی نه تنها نکوهش نشده، بلکه از ارکان روش زندگی دینی است.
پیام دین بندگی مطلق خداست و نزدیکی هر چه بیشتر به او و تلاش در این راستا و این پیام هم در عصر حجر کاملاً قابل وصول است و هم در زمانه‏ی اوج پیشرفت علم و فن آوری.
بحث تعارض یا تقابل علم و فن‏آوری با دین، بصورت فراگیر و گسترده، با بیانها و زبانها مختلف، مطرح می شود و در تصویر بالا هم عکاس سعی کرده آن را به تصویر بکشد.
آنچه در تصویر دیده می شود، نفوذ و تصاحب همه جانبه فن آوری در دین است : گوشی تلفن همراه، مهرماشینی که با دستگاههای جدید (و نه به شیوه سنتی) درست شده و تسبیحی که دانه های آن در کارخانه های ریخته گری جدید، شکل گرفته. اما و صد اما، که حد و مرز دین اینجاها نبوده و هیچ تصاحب و تصرفی رخ نداده. همین سجاده و مهر ، ابزار پرستش خداست و خداپرست هیچ مشکل مبنائی با آن ندارد.
در زمانه جدید، مشکل اساسی برای خداپرستی، توسعه علم و فن آوری نیست، توسعه نفسانیت و غفلت از خداست که بخاطر پیشرفتهای چشمگیر، چشم و دل ما را پر کرده بر زندگی ما سایه انداخته و تاثیر بسیار شگرفی بر دینداری دینداران می نهد.  این نفسانیت و غفلت است که کار دینداری و توحید را بسیار مشکل کرده است. ما دینداران، به موازات بهره مندی از توسعه و رفاه، باید با تلاش مضاعف(اضافه کاری نسبت به نسبت به دورانهای گذشته ) از موج نفسانیت و غفلتی که این روزها از در و دیوار می بارد، خود را وارهانیم و به راستی که چه مجاهده‏ی سختی است...

آقای فضل الله نژاد زحمت بکشند این عکس را شرح دهند.




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >