سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوزه فروش!

ارسال‌کننده : در : 87/3/20 8:0 عصر

کوزه فروش




کلمات کلیدی :

تیله

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/3/20 1:31 صبح

الان دیگه اثری ازش نیست. تیله رو می‏گم. یادش بخیر بچه که بودم یه کلکسیونی از تیله داشتم. تیله گنده، تیله کوچولو، تیله متوسط، تیله یه پر و دو پر و سه پر و همه جوره خلاصه. توی این شیشه های مربا کرده بودم همش رو. زیاد تیله بازی بلد نبودم ولی عشقمو تیله بود. آخرش هم همه تیله‏هام رو باختم.

یه سری خرافاتی هم در زمینه تیله بازی داشتیم. نمیدونم خرافه بود یا واقعا تاثیر داشت. مثلا اینکه تیله سه پر ( از همونایی که سه تا پر توشه!!) بهتر از بقیه تیله هاست. یا مثلا تیله رو باید دستی کرد! طریقه دستی کردن تیله هم به این صورت بود که یه صبح تا شب تیله رو با دستت به اسفالت می کشیدی تا رنگ و روش بره و شکلش خاکی بشه. اون وقت می شد تیله دستی!

بعضی وقتا یه تیله رو جلوی چشمام نگه می داشتم و چند ساعتی فکر می کردم که آخه این پره ای که توی تیله است چطوری رفته توش. همین فکرو در مورد موزاییک هم می کردم که این سنگریزه های موزاییک چطوری تو موزاییکه!! آخرش هم با هر مکافاتی بود تیله و موزاییک رو می شکستم ولی بازم چیزی نمی فهمیدم.

تیله من رو می بره به دوران بچه‏گیم. مات. یه چاله هایی بود که باید تیله رو می انداختیم توش و از اونجا بازی شروع می شد اگه یادم نرفته باشه اسمش همین مات بود.یادته؟

پستم هیچ مطلب مفیدی نداره. فقط یادآوری خاطراتم بود. همین. هنوزم تیله رو خیلی دوست دارم. قیمت تیله هم زمان ما اینجوری بود که 5 تومن می دادی سه تا تیله بهت میداد. خودتون دیگه حساب کنید چند می شه. کسی تیله فروشی سراغ نداره؟

 

نفر بعدی هم استاد عزیزم آسیدممد رضا فخری باشه. تصویر هم تغییر کرد! دلم خواست. +

 




کلمات کلیدی :

لذت‏های کودکانه

ارسال‌کننده : در : 87/3/19 9:0 عصر


این عکس هم کار خودم است. پس شرحش با شما!
بدین وسیله به بهترین شارح یادداشت قبل یک عدد ماچ اهدا می‌گردد. 
------------------------------------



کلمات کلیدی :

حضوری بی انتها

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 87/3/19 12:45 صبح

 

برای چندمین بار، نگاهی مضطرب به ساعت دستش و سپس نظری به آسمان انداخت و گوش سپرد به غرش رعد...
یعنی ممکنه بارون تموم بشه و پیداش بشه! کی می رسیم؟ دیگه تو این شب، از خونه بیرون نمیرم... نهیبی بود که به خود زد.

*همانطور که نشسته و زانوانش را در بغل گرفته بود، از پشت میله های مشبک به آسمان نگاه کرد. شب چهاردهم بود و موعد قرار ماهانه. برای چندمین بار، نگاه به ماه و سپس، مثل تمام ماههای گذشته.... بچه ها ساعت چنده؟ و اعلام ساعت توسط دوستانش که هر کدام گوشه ای بی حس افتاده و می دانستند که نباید مزاحمش شوند...یعنی هنوز یادشه؟؟ آروم باش..تلنگری بود که به افکار پریشانش زد.

با عجله در را باز کرد و سریع به اتاق خودش رفت. نگاهی به ساعت و سپس، شاخه ی مریم که با تمام ماندگاری و قدمتش، تنها زینت بخش اتاق بود، و نیم نگاهی به آسمان، باران بند آمده بود. از حضور کاملش در دل آسمان، لبخندی بر لب آورد و ... به موقع رسیدم. یعنی الان کجاست و چه میکنه؟ حتما فراموش نکرده.....یاد آوریی بود که به روح خسته اش کرد.


*کشان کشان خود را به پایین میله های مشبک رسانید و به یاد گل مریمش، شاخه ی زیتون را  به قلبش نزدیک کرد...

گل خشکیده ی مریم را بغل گرفت ، با حسی نه دور و غریب، بسیار آشنا و نزدیک، به کنار پنجره رفت...

*به قلب آسمان و قرص کامل ماه نظر کرد و شاخه ی زیتون را به صورتش چسبانید.

چشم دوخت به ماه شب چهارده و گل مریم را به گونه اش نزدیک کرد.

دوازده ضربه ساعت و اعلام موعد مقرر و قرار حضوری بی انتها...

*هستم محبوبم، روزی به پیش تو بر می گردم، منتظرم باش.
دوستت دارم عزیزترینم، همیشه منتظر میمونم.

عطر گل مریم فضا رو پر کرده بود، عطری با حس و لمس و طعم حضور، حضوری بی انتها..


        نفر بعدی   آقا حامد                                                               

                                                                                                          




کلمات کلیدی :

رفت و آمد...

ارسال‌کننده : در : 87/3/18 9:16 عصر


رفت و آمد...

پ‌ن 1)‌ قاعده‌ی معروفی بین‌ شاعر‌ها هست که می‌گوید «لایتسنجق الشاعر بالشعر» بدین وسیله این قاعده را تسری می‌‌دهیم به عکس و عکاس.
پ‌ن 2) یکی خیاط است که اگر از کار خودش تعریف نکند خیاط نیست یکی هم عکاس. این عکس را فوق العاده دوست دارم.
پ‌ن 3) به هیچ وجه نمی‌پذیرم کسی بگذارد به پای تنبلیم شرح ننوشتن بر این عکس را.
پ‌ن 4) شرح دارد؛ زیاد. شرحش را شما می‌نویسید؟
-------------------------------------------------------------------------
خب
اون زرده که فکر کنم آقای حلزون باشه.
اونا هم که ماهی‏ان.
ببینم! این ماهی‏ها چرا راحت دارن اطراف این حلزون می‏پلکن.
چرا هیشکی ازش نمی‏ترسه؟ ها؟ چرا خب؟ با توام.
آهااااااا. احتمالا حلزونه مرده!
آخییییی. بمیرم!



کلمات کلیدی :

هر لحظه انتقام می‏گیرم...

ارسال‌کننده : رائد در : 87/3/18 2:15 صبح

من توی این عکس چیزی نمی‏بینم؛ چیزی نمی‏بینم جز یک عبارت...می روم تا انتقام ... بگیرم.

می‏روم تا انتقام ... بگیرم.

دوست ندارم به این عکس، نگاه جنگی داشته باشم. گرچه آن‏که این جمله پشت یونیفرمش نوشته شده، رزمنده است. من این عبارت را برای خودم می‏خوانم؛ و برای خودم می‏دانم؛ گرچه زبانم نمی‏تواند جای آن سه نقطه را پر کند.

من دارم در همین روزگار زندگی می‏کنم. روزگاری که گرچه عصر جنگ و خون و غربت حقیقت است، اما پیروزی از آنِ آن‏هاست که برای هر مبارزه‏ای آماده‏اند.

این عکس برای من نماد عزت است. این عکس را وقتی می‏بینم به خودم می‏بالم که حاضرم هر کاری بکنم اما عزت انسانی‏ام را به کسی نفروشم؛ حتا اگر هیچ‏گاه نتوانم در جنگی پیروز شوم؛ حتاتر این‏که نتوانم انتقام ... بگیرم. حتاتر این‏که حتا نتوانم هیچ دل‏خوشی‏ای بیابم.

او که رفت؛ و آن‏هایی که رفتند، دل‏خوشی‏شان این بود که با رفتن‏شان انتقام سـ... نه! نمی‏توانم. که با رفتن‏شان انتقام ... می‏گیرند. و من دلخوشم به این‏که هر لحظه که با جنود شیطانی درونی‏ام بجنگم، از شیطان‏های درونی و برونی انتقام گرفته‏ام. حتا از همان‏ها که ... .

و من دلخوشم به این؛ که اگر ذره‏ای برای دردهای مردم دل می‏سوزانم، بی‏شک انتقام گرفته‏ام؛ از همان‏ها.

خدایا! به ما بفهمان که مبارزه مبارزه است؛ و هر مبارزه‏ای در راه حق، مقدمه‏ای است برای گرفتن انتقام ... .

شاید بگویی مقدمه نیست؛‏ بلکه مبارزه در راه حق خود ِ انتقام گرفتن است؛ نمی‏دانم.

و تو ای زهرا! ای پاره‏ی تن رسول! دست گیر!

 

نفر بعدی: سرکار خانم سایه




کلمات کلیدی :

دومین دومینویی می شود!

ارسال‌کننده : در : 87/3/18 1:36 صبح

سلام!
حسب الامر جناب مدیر برنامه ی این هفته رو من باید بریزم!
این مدیریت هفتگی هم طرح جالبی بودا... دیگه کسی فکر و خیال شورش و کودتا به سرش نمی زنه و قدردان زحمات جناب مدیر خواهیم شد!


و اما برنامه این هفته:
نویسندگان: سایه خانوم جووونم،‏جنابان مدیران جز و کل!،‏ جناب رائد،‏ خانوم روستایی، جناب فضل الله نژاد و مهمون!
موضوع نوشته‏ها: این هفته فقط عکسه و البته شرح عکس!
نوبت نویسنده ها هم... گفتم دومینویی می‏شه! برای صاف کردن تسویه حسابهای شخصی، هر نویسنده ای که می نویسه لینک یه عکس رو میذاره رو اسم نویسنده ای که دوست داره درمورد اون عکس بنویسه! البته نویسنده ها از لیست بالا باشنا!!!! و به راحتی می تونید عکسای عجیب غریب رو، برای نویسنده ای انتخاب کنید که قراره حسابتون رو صاف کنید باهاش!!! این جوری هر کس زودتر بنویسه حق انتخاب بیشتری داره! 
تبصره:
1. از جناب مدیر جز کسب اجازه نمودیم که این هفته قانون وضع شده مبنی بر اینکه مدیر هفته باید بنویسه نقض شه! با تشکر از همکاری جناب مدیر!
2. جناب مجاهد از اون جا که ید طولایی دارن در شرح عکس نویسی و در دوره های گذشته یه کم زیادی کم کاری کردن تو دومین!! جریمه شده و هر روز یه عکس با شرحش می نویسن! البته برا همین نویسنده ها برا این که پستشون فرصت دیده شدن داشته باشه ترجیحا قبل از طلوع آفتاب!! پستشون رو بفرستند هوا! 
دو روز هم زنگ تفریح برای جناب مجاهد به اختیار خودشون! 
3. مهمون هفته روز پنج شنبه اس! لطفا کسی مهمون رو دعوت نکنه!
4. برای آمورش عملی بازی دومینو در دومین خودم شروع می کنم!
جناب رائد


 


کلمات کلیدی :

آفرینش

ارسال‌کننده : در : 87/3/18 12:50 صبح

یا رفیق!

نیافریده اند شانه های کوه را
مگر برای گریه های آسمان
که دم به دم نبودن نگاه آبی تو را بهانه می کند
و دشت را
مگر برای باد
که پشت این حصار
به انتشار غربت غریب تو
مسافری همیشگی ست
نیافریده اند گریه را
مگر برای چهره کبود
و ماه را
مگر برای روشنایی مزار بی نشان تو
نبافریده اند آه را
مگر برای لحظه های ساکت بقیع
مرا
مگر برای شعر
و شعر را
مگر مدیحه گو، سیاهپوش تو
و مرگ را نیافریده اند
مگر در انتهای جستجوی ما که تا کنار سبز تو نمی رسد
                                                           و زرد می شود...

حمیدرضا شکارسری

 




کلمات کلیدی :

هفته ای دیگر از نو

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/3/18 12:41 صبح

خب یه هفته ی دیگه رو هم، با این طرح جدید ، پشت سر گذاشتیم.
جا داره که اینجا از مدیر هفته تشکر کنم .
از انرژی و وقتی که آقای فضل گذاشتن و با مشغله ای که داشتن ، مدیریت دو مین رو قبول کردن و برا دعوت مهمانها وقت گذاشتن و بقیه ی امور، از ایشون تشکر میکنم و خسته نباشید میگم. خسته نباشید آقای فضل و خیلی ممنون.
همچنین از مهمونای بزرگواری که قبول زحمت کردند و اومدند ، صمیمانه تشکر می کنم.

و برای هفته ی آینده از خانم سوتک که ایشون نیز از پبشکسوتان دو مین می باشند، می خواهم که مدیر هفته باشند. با تشکر از ایشون که این زحمت رو قبول می کنند.
از نویسنده های بزرگواری هم که همکاری کردند ، صمیمانه تشکر می کنم. ممنون.




کلمات کلیدی :

حرف آخر هفته

ارسال‌کننده : در : 87/3/17 11:0 عصر

خب. یک هفته گذشت. از این‏که این مدت بنده رو تحمل کردید، همکاری کردید، مطلب نوشتید، کامنت گذاشتید، سر زدید متشکرم.

سعی کردم تنوعی ایجاد کنم. بنابر این دو مهمان داشتیم که از هردو اون‏ها یعنی خانم کوثر و آقای حسینی خیلی ممنونم.

اشکالاتی در کار من بود که خودم واقفم و امیدوارم که بتونم این قبیل موارد رو رفع کنم.

تنبلی باعث شد  برنامه ها رو دیر اعلام کنم و نویسنده‏ها به زحمت افتادند. کمی هم بی‏خبری در برنامه های برای همه بود و بابت همه این‏ها عذرخواهی می‏کنم.

بزرگترین اشکال کار من در یک مورد بود که حتما باید به اون اشاره کنم. من در ابتدای هفته برای تشکر از یکی از دوستان نوشتم که انشاالله در هفته جاری به عنوان نویسنده همکاری می‏کنند. ظاهرا اون لحظه تو ذهنم بود که حتما از مطالب ایشون استفاده کنیم.

اما متاسفانه این جمله از یادم رفت و در برنامه‏ریزی‏ها هم احساس کردم خوبه که این هفته رو استراحت کنند. مسئله دیر اعلام کردن برنامه ها هم که وجود داشت، بنابر این با اضافه شدن نظم و دقت و همچنین لطف ایشون،  اینطور  شد که تمام این مدت در حالت آماده‏باش به سر ببرند. لازمه که از این بابت از ایشون و همینطور از بقیه دوستان که به دلیل مشابه در انتظار موندند، جدا و با اوج شرمندگی، عذرخواهی کنم.

همچنین باید از حامد خان تشکر کنم به خاطر اینکه علیرغم واگذاری مدیریت، دائم در حال همکاری بودند و اطلاع رسانی به نویسنده‏ها و مسائل دیگه رو انجام می‏دادند.

در عین حال اجازه بدید از این‏که بعضی از دوستان به قوانین مطرح شده مثل کامنت گذاشتن همه نویسنده ها عمل نکردند، گله کنم. این قبیل موارد باید از طرف خود نویسنده‏ها رعایت بشه چون نتیجه این تلاش جمعی رو پُر بار تر می‏کنه.

برای مدیر بعدی آرزوی موفقیت می‏کنم. 




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >