سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایده

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/29 12:50 صبح

از مدیر به کلیه‏ی اعضای وبلاگ دو دقیقه:

 هر چی فی‏البداهه مطلب نوشتید،بسه دیگه. باید بشینید این هفته با فکر مطلب بنویسید.
موضوع این هفته ایده است. باید فکر کنید یه ایده بدید. مهم هم نیست ایده قابل اجرا هست یا اصلا کلا تخیلیه. حتی اگه یک هزارم درصد هم امکان اجراش نیست شما باید ایده رو بدید.

موضوع ایده هم مهم نیست چی باشه. از وبلاگ گرفته تا درس و مدرسه و دانشگاه و خونه و شهر و کتاب و سیاست و دین و مذهب و میوه و شام و نهار و انتخابات و خلاصه هر چی عشقتون کشید.
مثلا چند وقت در یک خبری دیدم که یه سری بچه مذهبی یک سری کارت پستال هایی طراحی کردن و در سطح شهر می چرخند و به خانم هایی که حجاب خوبی ندارند به همراه یک شاخه گل سرخ هدیه می دن. روی کارت پستال هم یک حدیث زیبا از پیامبر نوشته که در مورد حفظ حجاب در برابر نامحرم هست. به نظرم ایده ی قشنگی بود.

 

برنامه نوشتاری هفته بعد هم به این صورت تنظیم می‏گردد:

شنبه:حامد (برای اینکه برید واسه ایده هاتون فکر کنید، شنبه خودم می نویسم.)
یکشنبه: سوتک
دوشنبه:رائد
سه شنبه:سایه
چهارشنبه:مجاهد
پنج شنبه:هیچ کس
جمعه: فاطیما

این هفته با توجه به بازگشت سوتک و مجاهد یه کم جیره بندی داریم. هر هفته یه کم تو برنامه ها باید تغییرات نویسندگی بدیم با اجازه.
اگه ایده تون آبکی باشه، چند هفته ای می رید مرخصی.
هر کسی هم خواست پست بنویسه بی زحمت یه لینک اول مطلبش به این مطلب ما بده که ملت بدونند قضیه از چه قراره، به بهترین ایده هم جوایزی به رسم یادبود تعلق خواهد گرفت!!
کسانی هم که عضو دومین نیستند تو بخش کامنت‏ها یاری کنند.
یاعلی با این پست دومینیم!!!




کلمات کلیدی :

آب شرمنده شد و ....

ارسال‌کننده : در : 86/10/28 12:0 صبح

شنیدم زیر حرم حضرت عباس (ع) پر از آبه
فیلمشو تو نت دیدم
پیش خودم گفتم آب وجدان درد گرفته
یاد حادثه عاشورا که افتاده شرمگین و خجالت زده شده که چرا اون روز مثلا طغیان نکرد تا برسه به بچه های امام حسین (ع ).
لابد خیلی شرمنده بود که عباس (ع) بخاطر رسوندن یه مشک آب به برادرزاده های کوچولوش اونجوری کشته شد.
اونقدر خجالت کشید و گریه کرد که اشکهاش رسید به حرم حضرت عباس(ع)
و کنارش موند تا بعدها که مردم میان زیارتش کنن ببینن آب پشیمون شده و اومده سراغش برای عذرخواهی .
آب نمیخواست بعدها مردم لعنتش کنن که چرا طرف بچه های امام حسین (ع ) جاری نشد .
آب فکر کرد ممکنه دیگه مردم هیچ وقت اونو نخورن ؛ و اونوقت قاتل همه مردم دنیا به حساب بیاد.
آب بخاطر همون قضیه عاشورا کلی خجالت زده و شرمگین بود ؛ نمیخواست دیگه بیشتر شرمنده بشه
شاید اگه آب اینکارو نمیکرد الان ماها وجود نداشتیم تا برای امام حسین (ع ) عزاداری کنیم ؛ چون حتما اجداد ما با آب قهر کرده بودنو از تشنگی   مرده بودن  .
 





کلمات کلیدی :

شرم و حیا و عفت

ارسال‌کننده : در : 86/10/28 12:0 صبح

از نهج الفصاحه ترجمه ابوالقاسم پاینده
شماره حدیثها روبروش نوشته شده

«وقتی در برادر خود سه صفت دیدی بدو امیدوار باش، حیاء و امانت و راستی و اگر این صفات را ندارد از او امیدی نداشته باش.» 9

    «حیاء و ایمان قرین یکدیگرند وقتی یکی را گرفتند دیگری همراه آن می‌رود.» 11

«شرم وحیاء نیک است ولی از زنان نیکوتر است» 25

«وقتی حیاء نداری هر کاری می‌خواهی بکن.» 10

«کسانی که بی‌عفّتی میان آن‌ها رواج یابد مرگ ناگهانی میان آن‌ها شایع می‌شود.» 3

«با پدران خود نیکی کنید تا فرزندان‌تان با شما نیکی کنند و عفیف باشید تا زنان‌تان عفیف باشد.» 2

پ.ن : اگه تو بعضی حدیثها کلمه شرم نبود حیا که بود .شرم و حیا با همه فرقی نداره. عفیف بودن هم که همون با حیا بودنه  و بی عفتی که ضد شرم و حیاست .پس احادیث با موضوع هفته مرتبط بودن .اینو نوشتم که اخراج نشم (توسط مدیر )  آخه یه ماهی که همه رو بخشیده بودن و قصد اخراج نداشتن تموم شده (25 آذر بخاطر اینکه براشون  جشن تولد گرفته شد قول دادن تا یه ماه اخراج نکنن )




کلمات کلیدی :

خدا کنه دیر نشه

ارسال‌کننده : در : 86/10/28 12:0 صبح

همه  ماها وقتی یه کاری بدی میکنیم کلی شرمنده میشیم
عذاب وجدان میگیریم
دوست داریم خواب باشیم و بیدار بشیم ببینیم همه ش خواب بوده
شرممون میاد سرمونو بلند کنیم
این شرمگینی و خجالت زدگی  زمانی خیلی زیاد و دردناکه که که دیگه فرصتی برای جبران نداشته باشیم
مثلا به مادرمون بد کرده باشیم و ااون مرده باشه
یه پدر و برادر و دوست و.....فرقی نداره
وقتی انسان شرمگینه عذاب وجدان داره
آرزو میکنه زمان برگرده و این بتونه جبران کنه
اما زمان رو که نمیشه متوقف کرد؛ میشه؟
پس بیاییم از همین امروز (روز تاسوعا هم که هست ) با خدا و امام حسین (ع) عهد ببندیم که دیگه کاری نکنیم تا باعث شرمندگیمون بشه
نه در برابر خدا و نه در برابر خلق خدا.
مرگ خبر نمیکنه ها.
پس بیشتر مواظب باشیم
اگه اونهایی که بهشون بدی کردیم زودتر بمیرن یه عمر شرمنده ایم و عذاب وجدان داریم.
اگه خودمون زودتر بمیریم که دیگه بدتر ؛چون دستمونم از دنیا کوتاه میشه و اونجا باید حساب پس بدیم
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی .


کلمات کلیدی :

چقدر حضرت زینب (س) خجالت کشید وقتی که ...........

ارسال‌کننده : در : 86/10/28 12:0 صبح

شنیدم تو حادثه کربلا بعد از اینکه زنها رو به اسارت گرفتن حجاب از سرشون برداشتن تنم لرزید و دلم خیلی بدرد اومد
پیش خودم گفتم چه خجالتی کشیدن زنان اهل بیت
زنها خیلی شرم و حیا دارن(روانشناسان هم معتقدن که شرم و حیا در زنها بیشتر از مردانه )
مخصوصا در برابر مردها اونم مردهای نامحرم و غریبه
مثلا حتی همین زنهای بد حجاب تو خیابونها رو اگر یکی بیاد بخواد مثلا کاملا بی حجابشون کنه اونها هم خجالت میکشن و شرم میکنن
هر زنی به یه حد و اندازه ای از پوشش عادت داره که اگه یکی ازش بخواد اون حد و اندازه رو یه دفعه کمترش کنه اون زن خیلی عذاب میکشه و شرم میکنه
پس هر زنی میتونه بفهمه حضرت زینب (س) اون روز چقدر خجالت کشید و چه قدر عذاب کشید
یزید تو روز قیامت  جواب همین عذابی که اونها بخاطر برداشتن حجاب از سرشون کشیدن رو نمیتونه بده ؛ چه برسه به جنایتهای دیگه




کلمات کلیدی :

شرم دارم،آری

ارسال‌کننده : در : 86/10/27 11:47 صبح

 

وقتی به یاد لبهای تشنه علی اصغر میافتم...
وقتی به یاد عشق بازی رقیه با سر پدرش می افتم...
وقتی به یاد دل داغ دیده لیلا یافتم...
وقتی به یاد قلب پاره پاره زینب میافتم...
وقتی به یاد دستهای بریده و مشک پاره عباس یافتم...
وقتی به یاد مظلومیت حسین میافتم...
از خویشتن خویش شرم دارم که چرا همچنان راه را پیدا نکرده ام و در کوره راههای خطا و گناه دست و پا میزنم ...
در حالیکه همین چند سال پیش خیل عظیمی از جوانان کشور ما پس از قرنها که از حادثه عاشورا میگذشت راه حسین را انتخاب کردند و سرافرازانه از حق دفاع نمودند و تشنه لب به لقای مولاشان رسیدند.
شرم دارم، آری شرم هم چیز خوبی ست. شاید همین شرم بتواند تکانم دهد و متحولم کند. گریه کنم، خاک بر سر بریزم و توبه نمایم
مولا جان کمکم کن...
شرم دارم چون راه تو وادی مقدس ست و من...
العطش...
العطش..
العطش.


کلمات کلیدی :

شرم حضور

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/10/26 3:54 عصر

چقدر از دست خودش دلخور بود. چند بار باهاش روبرو شده بود. چند بار هم تلفنی باهاش حرف زده بود، اما هر کاری کرده بود، نتونسته بود، یعنی شرم حضور مانع شده بود و نتونسته بود که حرف دلش رو بزنه و بهش بگه که : چقدر ازش دلخوره و چقدر دلش از دستش گرفته.

ترس نوشت:
از اونجایی که از پست آخر من تا پست خشمگینانه مدیر ، یه خط افقی فاصله بوده و از اونجایی که حضور میلیونی مراجعین گرام بی بهره نبوده باشه و خشم مدیر گرام، دامن گیر ما نشده و مارو به مرخصی اجباری اعزام ننمایند، از آب گل آلود ماهی گرفته و این پست ترسمنده رو تقدیم می نمایم.

یه آمین بگین:
خدا مارو از خشم مدیر جماعت محفوظ بدارد.( با عرض ترسمندگی فراوون خدمت مدیر)




کلمات کلیدی :

ندارد

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/26 3:15 عصر

ستایش خانم علی‏رغم قولی که داده بودند، متاسفانه چند هفته‏ای رو نتونستن اون طور که باید و شاید مطلب در وبلاگ بذارند.

فکر کنم چند هفته ای باید برن مرخصی

براشون آرزوی موفقیت دارم.




کلمات کلیدی :

شرمنده لبان تشنه

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/10/25 2:2 عصر

خودش رو به نخلستان زد و از خیل اون اشبه الرجالی که پدرش بارها تو مسجد کوفه نهیبشون زده بود گذر کرد. فقط به یک چیز فکر می کرد و میرفت جلو. رضای خدا در سیراب شدن لبان تشنه ی کودکان حسینش. رضای خدا در تن سپاری به تقدیری که در پشت هر تیر نهفته است. خودش رو به فرات رسوند. حلق تشنه و آب گوارا. دست به زیر آب برد، ( فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَین). با یاد آوری تشنگی حسین و فرزندانش، شرمنده حتی از فکر نوشیدن آب،  آب را بر آب ریخت. مشک ها پُر گشته و از کنار آب با حلقی خشک و لبانی تشنه به سمت نخلستان و سپس خیمه ها حرکت کرد.  او بازگشت و هرگز بازنگشت.
او تشنه بازگشت از کنار فرات تا الی الابد آب را شرمنده حضور تشنه خود بر سر فرات نماید.
حالا قرن هاست که اون آب شرمنده، گرد حضورش حلقه زده و از این خسّت و کوتاهی خود شرمگین بوده. قرنها و سالهاست که آب ، حضورش رو به او اثبات می کنه و خواهان بازگشت لحظه ای، تا شاید غفلت و شرمنده گی رو جبران نماید و افسوس که آب نیز هرگز نفهمید که او نیز شرمنده ی روی فرزندان برادر گشت.

حس نوشت:
ای آب، لحظه ای شرمگین، حرکت وا گذار. این عباس است که فرات را به حرکت وا میدارد. 




کلمات کلیدی :

شرمنده از غفلت

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/10/25 1:26 صبح

شاخه ی گل رو تو دستش جابجا کرد و به سمت مکان همیشگی راه افتاد. نمیدونست چرا امروز پاههایش  یاری نمی کنن؟
کمی سریعتر ( نهیبی بود که به پاها زد).
به نیمکت نزدیک تر شد. گل رو تو دستش جابجا کرد. بید همیشه مجنون سر جای خودش بود، نیمکت سبز هم سفت و محکم نشسته بود. با نگاهی به آسمون فکر کرد: این که همون آسمونه و زمینم که همون زمینه، نگهبان اینجا هم که خودشه و منم که خودمم، پس چرا امروز پاهام یاری نمیدن؟ با نزدیک شدن به نیمکت خالی، با گذر از پرده های زمانِ نه چندان دور، حسش کرد. نه..... لمسش کرد.
دوستت دارم می فهمی؟؟ و خوب فهمیده بود. چون داشت حرف دل خودش رو می زد.
باید برم می فهمی؟ و او هرگز نفهمیده بود که او چرا باید می رفت. 
 و یاد آوری آخرین روز حضور دو نفره شان در این مکان و یاد آوری قولی که اقلا بارها، به خودش داده بود، با عرق شرمی که به پیشونیش نشست، تونست علت رو پیدا کنه.
این شرم بود که نمیذاشت مثل همیشه سر قراره همیشگی حاضر بشه. شرم از غفلت و کم رنگ شدن حس و لمس حضورش. هر چند غفلتی کوتاه، اما شرمی به طول زمان برایش به جا گذاشت.
چند لحظه ای رو نیمکت خالی نشست و فکر کرد، با شرمندگی بلند شد. گل رو گذاشت و به سمت خروجی رفت. فکر کرد و مجددا قولی به خودش داد.  
نگهبان که دیگه  تو اون دو ، سه ساله به حضور گاه و بی گاه و خاموش او عادت کرده بود. نگاهی به نیمکت خالی و گل رو نیمکت و به دنبالش، نگاهی به آسمون انداخت تا خروش دریای بارانی نگاهش رو کسی نبینه.




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >