سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاید بیایی

ارسال‌کننده : در : 86/10/4 1:35 صبح

با صدای پای غروب، با کوله باری از دلتنگی، به انتظار صدای پای عشق، لحظات رو با ترنم چک چک باران هم آوا نموده، تا شاید شنوای هم خوانی قدوم خسته ات، با اشک باران باشم.

با ریزش بلورهای برف، بر آستان دیدگانم، ذوب قطرات اشک را با گرمای نفسهای تو ، به تماشا نشسته، و این که شاید ، روزی بر آستان این دیدگان برفی، غبار گرم دیدار، پایان بخش شکوه های پوشالین غروبی خسته باشد. 

با ظهور ستارگان شرقی بر آسمان بی کران و بی انتها، شب را به مهمانی لحظه ها سپرده ، و خود به استقبال انوار نورانی صبح، به استقبال می نشینم، شاید که ظهور نور حضورت، روشنی بخش تیره گیهای شبهای قیرگون بوده و نیز شاید با لحظه لحظه های حضورت پیمانی دیرینه بندم.
با خوشبوترین یاسهای رازقی، برکه های سکنی گرفته رو معطر نموده و خود به امید به تماشا می نشینم، شاید که عطر حضورت، بر جای جای این کویر تفتیده و ساکن، بوی خوش زندگی روانه سازد.

با پرنقش ترین قلم آفرینش، (شایدها) رو به رسم کشیده و با خوش رنگ ترین رنگ، به ترسیم این لغت جادویی می پردازم. که اگر نبودند، شاید و شایدها، از دوری دیدارت در سراشیبی نیستی پله های سقوط را  طی می نمودم. و اینک شاید که روزی تو خواننده این سطور گشته و دلیل حضور بی حضورت را متوجه گردی.

دلیلی به روشنای صبح امیدم.

شاید روزی بازگشتی.

شاید...




کلمات کلیدی :

کی می‏تونه جز من و تو، شایدا رو باید کنه

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/3 11:4 صبح

دو سال پیش بود... شایدم سه سال...! 
داشت از کرامت انسانی می گفت! 
از اختیار! 
این که خدا این قدر ماها رو آدم حساب کرده که مجبورمون نکرده...  
این که ائمه، علیرغم قدرتشون بر تصرف در جسم و جان، اون قدر برامون ارزش قائل بودن، که تصمیم آخر رو بذارن به عهده ی خودمون... 
حتی اگر انتخاب مزخرفمون سقیفه درست کنه و عاشورا... و غیبتی 1168 ساله... 
 
باید راضی بود، به این کرامت انسانی... به این که آدم حسابمون کرده ن... به این که... 
ولی من خسته شده م! از این که آدم حسابم کرده ن و نیستم! 
خسته شده م از دوراهیایی که توشون گیر می کنم! 
خسته شده م از این همه تردید و شاید... 
کاش یکی رو می فرستاد که شاید ها رو برام باید کنه!

 

احتمالا فهمیدین که من توی نوشته‏هام این‏قدر از (! و ...) استفاده نمی‏کنم. پس نتیجه می‏گیریم که ... !!!




کلمات کلیدی :

سیمرغِِِِِ شاید

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/2 5:58 عصر

یک روز من و یکی از دوستام به اسم شاید، تصمیم گرفتیم که شاید بتونیم از شاید هایی که در زندگیِ من و شاید وجود داشته، شایدهایی بهتر از این شایدها داشته باشیم. شاید گفت: شاید اگر من و تو بیش تر فکر کنیم، پیشر فت هامون در درس و زندگی و معنویات بیشتر خواهد شد. شاید به خاطره اینه که شاید های بزرگ در زندگی من و شاید دخیل می شوند.
شاید گفت: شاید های من و تو بهتره که دور از آرزو و توهم باشه، چون شاید در این صورت زودتر به مقصد برسیم و شاید اصلا به مسیر بی انتها قدم نگذاریم.
شاید های من و شاید، در یک روز طلایی و تلنگری آسمانی بود که شاید به خاطره توسل جستنِ من و شاید، به ذات پاک احدیت بود.
نمی دانم، شاید ما دیر قدم در آن مرحله گذاشتیم و دیر، شایدهای مثبت را برای خود شایدهای بزرگ قرار دادیم. نمی دانم چطور شد که من و شاید به این فکر فرو رفتیم که شاید بتوانیم به شاید های معنوی هم دست پیدا کنیم. شاید خدا خیلی ما را دوست داشته و به ما چنین لطفی را عطا فرموده و شاید در کناره دوست داشتن او، ما خودمان نیز اراده ای قوی به معنویاتمان دادیم.
شاید همه ی ما آدم ها نیز بتوانیم این گونه شویم. دعا می کنم که همه این نیروی معنوی را در خود تقویت کنند که شاید( البته مطمئنا) روزی بیاید که آنها نیز مثل من و شاید شوند. انشاالله....

پ.ن:ببینم کدوم یکی از دوستام روی منو توی نوشتن تعداد شاید کم می کنه!!!




کلمات کلیدی :

خوشم میاد...

ارسال‌کننده : رائد در : 86/10/2 12:5 صبح

بعضی وقت ها بعضی حرف ها را شاید اصلا نباید گفت؛ اما شاید بعضی وقت ها همان حرف ها واجب باشد...
شاید که نه! بعضی ها با این که مطمئن اند، اما می گویند شاید؛ می گویند اگر؛ می گویند ایشالا و هزار عبارت دیگر.
وقتی با اطمینان حرف می زنی نه! من خودم اصلا! وقتی با اطمینان حرف می زنم از خودم بدم می آید که فقط خودم را در نظر می گیرم. مخصوصا وقتی که وعده ای می دهم یا با اطمینان کامل می گویم فلان کار را ...
در هر صورت؛ شاید «شاید» خیلی وقت ها ما را از بدقولی نجات دهد، شاید ما را خیلی وقت ها از دروغ گفتن و تهمت زدن و امثال این نجات دهد.
البته همه چیز را باید به جا و درست استفاده کرد؛ از آدم های معتدل خوشم می آید...



کلمات کلیدی :

شاید مقدس است.

ارسال‌کننده : رائد در : 86/10/1 1:17 عصر

شاید حرفی برای گفتن نداشته باشم؛ شاید دست هایم آن چنان خسته باشد که حتا توان تکان دادنش را نداشته باشم؛ حتا شاید برای نجات دادن کسی یا...
«شاید». آخه ما چی بگیم آقا. آخه ما از آقا فیلترباف می ترسیم. باشه اصلا. می گیم آقا.
«شاید» یکی از مقدس ترین کلمه هایی که می توان یافت. بله مقدس. چیه مگه؟ فکر کردی فقط دوست داشتن و محبت و عشق و اینا مقدسه؟ ها؟ دِ جواب بده دیگه! با توام. چرا حرف نمی زنی. اه.
ببین پسر خوب. می دونم ناراحت می شی. اما من از آدمایی که عُرضه ی گفتن شاید و اینجور چیزا رو ندارن خوشم نمیاد؛ اوکی؟ البته می خواستم بگم چندشم می شه ولی فعلا با همین قدرش حال کن.
شاید من هم دارم حرف مفت می زنم؛ شاید شما دارید اشتباه می کنید این جا وقت می زارید. ببینید! این هم حرف آخر! «شاید» اگه نبود، خیلی ها نمی تونستن توی عمرشون حتا یه بار بگن «مطمئنا».
نتیجه اخلاقی هم نداره؛ هر کی دوست داره بفهمه باید اون مخش رو به کار بندازه؛ همه چی هم آکش خوب نیست که!



کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9