سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تماشای فیلم داخل کلّه !

ارسال‌کننده : در : 88/1/20 12:20 عصر

یک کار ساده را باهم انجام بدهیم:  وسط یک روز معمولی در یک شهر شلوغ را تصور کنید. انگار کنار خیابان ایستاده‏اید. همه سر و صدا‏ها، رفت و آمد‏ها، آدم‏های جور وواجور، و و و و ووو......حد اقل یک دقیقه به این تصور ادامه دهید. انگار که دارید یک کلیپ تماشا می‏کنید. البته داخل ذهنتان. فیلمی که خودتان ساخته اید.

خب. حالا یک دفعه، فوری و ناگهانی، در ذهنتان، بروید به یک روستا، پشت بام یک خانه کاه‏گلی، نیمه شب، زیر آسمان پُر ستاره ،....

اگر یکی دوبار هم این رفت و آمد را تکرار کنید، حتما با  من هم‏عقیده می شوید که آن سکوت رؤیایی نیمه شب روستا با خانه های کاه‏گلی‏اش، یک موهبت آسمانی است. این سکوت و آرامش را من چگونه وصف کنم؟

حالا اگر این جلوه آسمانی را تماشاکرده‏اید، با هم زمزمه کنید:

  • بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ  
  • لیل : وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى    ? 1 ?       

    به نام خداوند رحمتگر مهربان سوگند به شب چون پرده افکند،

  • بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ  
  • مزمل : یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ    ? 1 ?       

    به نام خداوند رحمتگر مهربان اى جامه به خویشتن فرو پیچیده ،

     

  • مزمل : قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا    ? 2 ?       

    به پا خیز شب را مگر اندکى ،

     

  • مزمل : نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا    ? 3 ?      

    نیمى از شب یا اندکى از آن را بکاه ،

    .......

    ........

    .........

    ..........




  • کلمات کلیدی : شب، سکوت، آرامش، لیل، مزِّمل،

    کلاه سرخی

    ارسال‌کننده : در : 88/1/19 2:11 صبح


    کلاه قرمزی عروسکی بود که با تمام سادگی در زبان و ظاهر و رفتار،  با بسیاری از عروسکهای خارجی و ایرانی با صداها و آهنگهای مختلف مقایسه شد و نه تنها محبوبیت و جایگاه خودش رو از دست نداد بلکه برخی از والدین را نیز در کنار فرزندان خود ،جلوی تلویزیون نشانده و خاطرات جوانی یا کودکیشان را زنده کرد.
    یادم نیست 5-6 سالگیم این برنامه رو دیدم  یا نه ولی 10-11 سالگی با همون فیلمی که میخواست بره توی تلفیزیون و با آخای مجریه،  برنامه اجرا کنه رو بخاطر دارم.
    و بعد سینمایی کلاه قرمزی و سروناز که کمتر بچه ای رو روانه سینما نکرد، به یادم میاد و در اخر نیز در ایام نوروز بود که اون با دوستانش پر بیننده ترین مجموعه تلویزیونی در بخش کودک رو تشکیل دادند که باز هم بچه ها با دیدن اون احساس نشاط و ارامش کردند.
    شگفتی این برنامه همون دو خط بالاست که با تمام سادگی و راحتی که داره با اون لباس راه راه آبی و اون کلاه قرمز و موهای فرفری و همه دسته گل به آب دادن هاش، چرا اینقدر برای بچه ها جذاب و دیدنیه؟ چرا فیلم دیگه ای رو نمی بینند و به این دل بسته اند؟
    به نظر من وجود شخصیت  آقای مجری و پسر خاله نیز در کنار کلاه قرمزی بی اثر نیست و رنگ و لعاب بیشتری به این برنامه جذاب میدهد.
                                                                                     خدا به همراتون
                                                                                            یا علی




    کلمات کلیدی :

    هو یا یاهو!

    ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/1/18 1:36 عصر

    اوایل فقط اسم یاهو را شنیده بودم. فکر می‏کردم که چقدر این‏ها با تقوا هستند که اسم سایت‏شان را یکی از نام‏های خدا گذاشته‏اند: «یا هو». بعدها یکی از کاربرانش شدم. دیدم ای بابا انگار این‏ها فقط تقوای الهی را در انتخاب اسم رعایت کرده اند. تا چشم کار می‏کرد استغفرالله تصاویر قبیحه از خانم‏های بی‏حجاب در سایتشان گذاشته بودند. بعدترها که تاریخچه‏ی یاهو را خواندم متوجه شدم منظور این دو دانشجویی که یاهو را ساخته‏اند چیز دیگری است که خب بیانش در اینجا نمی‏گنجد. خودتان بروید لینک بالا را بخوانید. به هر حال با خودم گفتم عجب انسان‏های بی‏ تقوایی. بعدترترها با خودم گفتم چرا بی‏تقوا؟ خب خدا می‏گوید از تو حرکت و از من برکت. این یعنی تقوا. اینها هم همین کار را کرده اند دیگر. 

    اینکه من اول شروع به کارم می‏گویم توکلت علی الله در صورتی که نه ذره ای به قدرت خدا دل بسته‏ام و نه ذره ای به توانایی های خودم اعتماد دارم و فقط زبانم می‏چرخد با تقوایی است؟

    بعدترترترش هم که یاهو مسنجر به بازار آمد و ما یک دل نه، صد دل عاشقش شدیم. این بود انشای من. ببخشید که دیر شد.

    بعدالتحریر:
    یادش به خیر همیشه اول انشاهایم می‏نوشتم:
    «به نام آنکه وجودم ز وجودش به وجود آمده موجود.» هنوز هم معنی‏اش را نمی‏دانم. فقط با کلاس بود دیگر. جو دبستان بود و ایده‏های جدید.




    کلمات کلیدی : یاهو، مسنجر

    به زلیخا حسودیم می شود

    ارسال‌کننده : در : 88/1/16 11:40 عصر

     

    به زلیخا حسودی‌م می‌شود.
    نه برای این‌که دل‌باخته‌ی یوسف شد.
    نه برای این‌که سرانجام عشقش به یوسف بی حاصل نماند.
    نه برای‌ این‌که جوان شد.
    نه برای این‌که محلی شد برای قدرت‌نمایی خدا.
    به زلیخا حسودی‌م می‌شود، چون توانست آمون‌ش را بشکند.

    بس که خود را می‌پرستم، گشت بتخانه تنم
    من همین امروز، باید خویشـتن را بشـــکنم!
    ترســـم از آن است فردا دیــر باشد، دیر، دیر

    این تبــر هم بت شــــود در کافرســـتانِ تنم*

    *قربان ولیئی




    کلمات کلیدی : زلیخا، آمون، بت، نفس، یوسف

    خوب نیست!

    ارسال‌کننده : رائد در : 88/1/16 2:40 صبح

    اجازه ما رو می گید؟ ما که انشامون خوب نیست که. ما اجازه همیشه انشامون رو تک می گرفتیم؛ ولی چون شمایید چشم.

    انشا از سطر بعد.

    خوووب. خیلی خوب. خب قرار نیست سفرنامه و خاطره بنویسیم که؛ قراره انشا بنویسیم. یکی از خوبی های بزرگش این بود که کلی جا رفتم، که بعضی هاش رو ده سال بود نرفته بودم؛ با اینکه جای دوری نبودن، و به راحتی می شد برم و نرفته بودم تا این بار.

    یه شب قرار بود بریم یکی از این جاها. یه خونه بود که من دقیقا ده سال بود نرفته بودم. خونه ی عموی پدرم بود و دو سه ساعتی با خونه ی خودمون فاصله داشت. از بس ذوق زده بودم، شب قبل از رفتن، دزدکی از یکی از بچه هاشون درباره ی خونه شون پرسیدم.

    چشم تون روز بد نبینه. بچه هه از اینایی بود که همه چی رو ریز ریز شرح می داد. متوجه شدم فردا که می رم اونجا، هیچ خبری از اون چیزایی که من یادمه نیست. حداقل اون خونه ای که می خواستیم بریم، کاملا نابود شده بود و به جاش چهار تا ساختمون برای چهار تا بچه هاشون ساخته بودن.

    من ِ خوش حال رو بگو که سراغ اون در چوبی بالایی خونه، اون اتاق تک کنار در، اون باغچه ی وسط خونه و غیره رو از اون پسر می پرسیدم و ایشون هم نامردی نمی کردن و هر بار با هدیه کردن یک پوزخند، و با حرکات چشم نواز سر و دست، به من می گفت که «از مریخ اومدی بابا جون؟!»

    ولی خدا رحم کرد همون روز، یه کوچه ای رو پیدا کردم که کلی وقت بود آرزوی دیدنش رو داشتم، و جالب اینکه حتی چیزایی که همون ده سال پیش روی دیوار یا روی تیربرق نوشته بودن رو یادم مونده بود. شهر از این رو به اون رو شده بود. خدا رو شکر حرص همه رو در آوردم از بس گفتم «اینجا رو من فلان سال پیش اومدم. اونجاش اینجوری بود و اینجاش اونجوری.»

    خیلی ها، خیلی جاها و خیلی فضاها رو دیدم که سال ها بود ناامید شدم از حس کردن شون. خدایا شکرت.

    اجازه ما که گفتیم انشامون خوب نیست. نگفتیم؟




    کلمات کلیدی :

    همین فعلا

    ارسال‌کننده : در : 88/1/16 2:27 صبح

    سال نو رو خدمت تمامی دوستان عزیزم تو دو مین، اعم از نویسنده و خواننده تبریک میگم و از جناب احسان بخش بابت لطفشون ممنونم. 
    خب، برنامه هفته به شرح زیر خدمتتون تقدیم میشه. پیشاپیش از دوستان عزیزی که لطف میکنن و مینویسن ممنونم.

    یکشنبه :       جناب رائد با موضوع نوروز خود را چگونه گذراندید؟
    دوشنبه :       مهمان عزیز هفته؟  با موضوع  معبد آمون!
    سه شنبه :    جناب احسان بخش با موضوع یاهو مسنجر
    چهارشنبه:     سلمای عزیز  با موضوع کلاه قرمزی
    پنجشنبه:      جناب آقای فضل با موضوع  «شب، سکوت، آرامش»
    جمعه:          فاطیمای گلم با موضوع خبر

    البته نویسندگان محترم این اجازه را داشته که تا بیست و چهار ساعت پیش از فرصت نوشتن شان، نسبت به پیشنهاد موضوع دیگری غیر از آنچه گفته شد، اقدام کنند و در صورت تایید آن موضوع را بنویسند.

    همین فعلا.




    کلمات کلیدی :

    برنامه

    ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/1/16 1:40 صبح

    با سلام و عرض تبریک سال جدید خدمت تمام دومینی های عزیز و بازدیدکننده گان گرامی و آرزوی سالی خوش برای دوستان عزیز، اولین  برنامه  در سال جدید را  با مدیریت یکی از پشکسوتان دو مین، که از نویسنده های خوبمون هستند شروع میکنیم.
    از سرکار خانم سایه خواهش میکنم که مدیریت این هفته ی دو مین را به عهده گرفته و طبق معمول که قبول زحمت میکنند، این هفته نیز برنامه دو مین را برای دوستان عزیز اعلام نمایند.

    ممنون از سرکار خانم سایه و تمامی دوستانی که این هفته ، با ایشان همکاری می نمایند.  

    یا علی. 




    کلمات کلیدی :

    سال نو مبارک...

    ارسال‌کننده : در : 88/1/13 8:10 عصر

    کسی توی دومین عید ور تبریک نگفت...من حس عذاب وجدان و اینجور چیزها بهم دست داد گفتیم 13 هم هم دیر نیست.نوروز نه سال نورو که می تونیم تبریک بگیم.نه؟
    امیدوارم در این سال بهترین لحظات عمرتون رو تجربه کنید...
    موفق باشید




    کلمات کلیدی : عید، نوروز، انتخابات، رئیس جمهور، سال جدید، سال نو، سنبل، هفت سین، D:

    <      1   2