سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پسر دخترا

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/1/22 2:19 صبح

موضوع هفته:

پسرا شیرند، مثل شمشیرند// دخترا موشند،مثل خرگوشند

نویسنده ها:

شنبه: سایه
یکشنبه: رائد
دوشنبه: زینب
سه شنبه: حامد
چهارشنبه: سلما
پنج‏شنبه: اسماعیل
جمعه: فاطیما
شنبه: محمدهادی




کلمات کلیدی :

هو یا یاهو!

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/1/18 1:36 عصر

اوایل فقط اسم یاهو را شنیده بودم. فکر می‏کردم که چقدر این‏ها با تقوا هستند که اسم سایت‏شان را یکی از نام‏های خدا گذاشته‏اند: «یا هو». بعدها یکی از کاربرانش شدم. دیدم ای بابا انگار این‏ها فقط تقوای الهی را در انتخاب اسم رعایت کرده اند. تا چشم کار می‏کرد استغفرالله تصاویر قبیحه از خانم‏های بی‏حجاب در سایتشان گذاشته بودند. بعدترها که تاریخچه‏ی یاهو را خواندم متوجه شدم منظور این دو دانشجویی که یاهو را ساخته‏اند چیز دیگری است که خب بیانش در اینجا نمی‏گنجد. خودتان بروید لینک بالا را بخوانید. به هر حال با خودم گفتم عجب انسان‏های بی‏ تقوایی. بعدترترها با خودم گفتم چرا بی‏تقوا؟ خب خدا می‏گوید از تو حرکت و از من برکت. این یعنی تقوا. اینها هم همین کار را کرده اند دیگر. 

اینکه من اول شروع به کارم می‏گویم توکلت علی الله در صورتی که نه ذره ای به قدرت خدا دل بسته‏ام و نه ذره ای به توانایی های خودم اعتماد دارم و فقط زبانم می‏چرخد با تقوایی است؟

بعدترترترش هم که یاهو مسنجر به بازار آمد و ما یک دل نه، صد دل عاشقش شدیم. این بود انشای من. ببخشید که دیر شد.

بعدالتحریر:
یادش به خیر همیشه اول انشاهایم می‏نوشتم:
«به نام آنکه وجودم ز وجودش به وجود آمده موجود.» هنوز هم معنی‏اش را نمی‏دانم. فقط با کلاس بود دیگر. جو دبستان بود و ایده‏های جدید.




کلمات کلیدی : یاهو، مسنجر

برنامه

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 88/1/16 1:40 صبح

با سلام و عرض تبریک سال جدید خدمت تمام دومینی های عزیز و بازدیدکننده گان گرامی و آرزوی سالی خوش برای دوستان عزیز، اولین  برنامه  در سال جدید را  با مدیریت یکی از پشکسوتان دو مین، که از نویسنده های خوبمون هستند شروع میکنیم.
از سرکار خانم سایه خواهش میکنم که مدیریت این هفته ی دو مین را به عهده گرفته و طبق معمول که قبول زحمت میکنند، این هفته نیز برنامه دو مین را برای دوستان عزیز اعلام نمایند.

ممنون از سرکار خانم سایه و تمامی دوستانی که این هفته ، با ایشان همکاری می نمایند.  

یا علی. 




کلمات کلیدی :

افتخارآمیزترین روز سال

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/12/24 12:42 صبح

سلام
هفته‌ی آخر سال است! نمی‌دانم موضوع این هفته را آزاد اعلام کنم یا حرف‌های کلیشه‌ای در مورد بهار و عیدی و هفت سین و غیره.

خانم ضعیفه هم طرح جالبی داده. صحبت از روزی که در سال 87 برای شما خاطره‌انگیزترین روز بوده و به نوعی به آن افتخار می کنید.
نظرتان چیست؟
خب انگار همه موافقند. با حداکثر قاطع آرا تصویب شد. افتخارآمیزترین روز سال

هفته‌ی ‌آخر سال را با اینگونه به پایان می‌رسانیم:

شنبه: فاطیما. یکشنبه:رائد. دوشنبه: اسماعیل (اگر این هفته ننویسد عمرش تا سال دیگر دوام نمی‌آورد. ان‌شاالله). سه‌شنبه: زینب. چهارشنبه: مهندس فخری. پنج‌شنبه: سلما. جمعه:مهمان هفته.



کلمات کلیدی : هفته‌ی آخر سال، افتخار آمیز، خاطره انگیز، روز، سال‌، احمدی نژاد، رئیس جمهور، آینده، ایران

دموکراسی مجازی

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/12/17 1:10 عصر

دموکراسی در واقع یه کلمه‌ی یونانیه که از ترکیب دو کلمه‌ی دموس (مردم) و کراتوس‌ (حاکمیت و قدرت) تشکیل شده. این کلمه در لغت به معنای حکومت کردن مردم اطلاق می‌شه. طبیعیه‌ که حکومت مردم بر مردم چندان عاقلانه نباشه. مثلا فرض کنید در ایران هفتاد میلیون نفر بخوان بر هفتاد میلیون نفر حکومت کنند! پس بهتره دموکراسی رو این طور تعریف کنیم که دموکراسی به معنای حکومت نمایندگان مردم بر مردم است. البته به شرط قانون‌مندی. با این وجود مفاهیمی که در کنار این واژه مطرح می‌شه عبارتند از: آزادی، احساس قدرت در مردم، قانونمداری، انتخابات، جامعه‌ی آزاد و ...

خب با این تعاریف بریم دموکراسی مجازی رو مورد بحث قرار بدیم. اونم در 2 دقیقه.
من معتقدم چیزی به اسم دموکراسی در دنیای مجازی وجود نداره. چه در خبرگزاری‌های معتبر جهان همچون بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان و فرانس‌پرس تا خبرگزاری‌های خودمون همچون ایرنا و ایسنا و فارس و مهر. چه از سایت‌های مدعی دموکراسی همچون بالاترین. یا نظرسنجی‌های انتخاباتی یا انتخاب وبلاگ برتر و این‌ها. هیچ‌کدومش صد در صد بر پایه‌ی رای و احترام به کاربر نیست. در پشت پرده سیاست‌ها و برنامه‌های خودشون اجرا می‌شه.



کلمات کلیدی :

آن تک پاراگراف آخر کشکول

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/12/15 2:0 صبح


به اطلاع کلیه‌ی خوانندگان عزیز می‌رساند که این پست فقط همان پاراگراف آخر است. بقیه‌اش جز پست نیست و خط‌خطی شده است و شما هم نخوانید. مسئولیتش با خودتان.


ای بابا. مگر «کشک» است یک موضوعی که پنج سال از بهترین سال‌های عمرت درگیرش بوده را بخواهی در مدت دو دقیقه خلاصه کنی؟ نه! «کشکول» است! بی‌شعور! وقتی دارم جدی صحبت می‌کنم تیکه ننداز. حسن! یادت می‌آید یک‌بار داشتی با تلفن صحبت می‌کردی من به شوخی گفتم: «حسن صداشو کم کن! صدای دختره داره میاد» یادت می‌آید همان لحظه گوشی را قطع کردی و داد زدی: «بی‌شعور!؟ با دختر صحبت نمی‌کردم.» این بی‌شعور را از تو یاد گرفتم. بین خودمان باشد، عجب خری بودی‌ها. این پاراگراف کلی بد آموزی دارد. راضی نیستم اگر بخوانیدش. می‌دانم همه بعد از خواند کل پاراگراف به این جمله می‌رسید. خب پس بخوانید.


ببخشید، مثلا قرار بود در مورد موضوع کشکول بنویسم. حتی یک‌بار هم نشده که محض رضای خدا برگردم و آرشیو کشکول را نگاه کنم. می‌ترسم. خیلی می‌ترسم. ای کاش امشب به جای من، «زینب خانم» می‌نوشت. او خیلی بهتر از من کشکول را می‌شناسد و با آن ارتباط دارد. اتفاقا امشب برایش آفلاین هم گذاشتم. ولی خب نبود که جواب دهد. می‌ترسم همه‌ی خاطرات قشنگ گذشته با خواندن آرشیو کشکول برایم تداعی شود. الان هم قشنگ است خب. اه. چرا امشب هیچی نمی‌توانم بنویسم؟

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ‌ سرویس دهنده‌ای جز پرشین‌بلاگ نبود. خلاصه رفت و رفت و رفت تا رسید به آقا موشه. ای بابا. امشب چه مرگم شده؟ این‌ها را به حساب طنز نگذارید یک وقت. این وقت شب، اوج پراکندگی ذهنی به سراغم آمده. اه. این هم خطخطی.

از ایسنا تماس گرفته. می‌پرسد که هدف از وبلاگ‌نویسی شما چه بوده است؟ انتظار دارد بگویم هدفم از نوشتن این وبلاگ، رضای خدا و امام زمان، خدمت به مردم و در راستای اهداف نظام جمهوری اسلامی ایران است. همان لحظه جواب می‌دهم از کودکی از مشق نوشتن فراری بودم. با هر کلکی که بود تکالیفم را نمی‌نوشتم. این اخلاق ماند تا دانشگاه. هنوز که هنوز است بعد از هشت ترم یک صفحه جزوه ندارم. وقتی با کامپیوتر و وبلاگ آشنا شدم، حس کردم که دیگر همه چیز حل شده است. نیاز نبود خودکار دستم بگیرم و بنویسم. تایپ می‌کردم و در وبلاگ قرار می‌دادم. هدفم از وبلاگ‌نویسی همین بود. خب حالا که چی؟ می‌خواستی بگویی به خاطر کشکول با تو مصاحبه کرده‌اند؟ خب خوش به حالت. خیلی شخصیت مهمی هستی. حالا خط بکش روش!


در این پنج سال بیش از 20 وبلاگ متنوع داشته‌ام. در همه‌ی سرویس‌بلاگ‌ها. هیچ کجا برای من کشکول جوان نمی‌شود! فقط مانده بود شعر کرب‌وبلا را در این یادداشت عوض کنی که این هم زحمتش را کشیدی. خاک بر سرت.رویش خط بکش تا برادران گشت امر به معروف پیدایش نشده است.


اصلا چه کسی گفته که منظور خانم مدیر از موضوع «کشکول» همان وبلاگ وامانده‌ی درب و داغون توست؟ نیست؟ نه نیست؟ کی گفته نیست؟ من! اگر اینطوریه که تو می‌گی خب پس چرا این موضوع رو نذاشت برای سایه‌خانم مثلا؟ خب وقتی برای من گذاشته، حتما می‌خواسته به من ربطش بده. منم خب تنها شخصیت مهم و بین‌المللی هستم که اسم وبلاگم کشکوله دیگه! بی‌شعور! کی به شما اجازه داد زبان معیار این مطلب را به زبان عامیانه تغییر دهی؟ ای بابا. این مردک چرا این‌قدر فحش می‌دهد امشب؟ مگر وبلاگ کمانگیر را نمی‌خواند که از او ادب یاد بگیرد؟

بچه که بودم، وقتی  پدر مرا به کتاب‌خانه‌ی فیضیه (همان جایی که آدم می‌روی داخل و آخوند می‌آیی بیرون) می‌برد، خودش کتاب‌های قطور عربی می‌گرفت و می‌خواند. من هم همان‌ها را برمی‌داشتم و مطالعه می‌کردم تا اگر احیانا برایش سوالی پیش آمد بتوانم هم مباحثه‌ای خوبی باشم. وقتی ذوق و شوق مرا برای مطالعه می‌دید می‌رفت برایم کتاب کشکول شیخ بهایی را می‌گرفت و می‌گفت این را بخوان. اگر کتاب‌های خودش مثلا 400 صفحه بود، کشکول شیخ بهایی 800 صفحه بود- می‌دانید که هشتصد صفحه‌ی چهارده سال پیش برابر سه هزار صفحه‌ی الان بود-. همین کارها را کرد که نرفتم آخوند شوم دیگر. ولی فکر می‌کنم از همان جا به وبلاگ‌نویسی علاقه پیدا کردم. نمی‌دانم هشت یا نه سالم بودم. فقط همین قدر یادم است که پدر که صد صفحه می‌خواند و نت برداری می‌کرد، من هم در همان زمان یکی از لطایف سه خطی شیخ بهایی را تمام می‌کردم و از اینکه این همه وقتم را برای این لطیفه‌ی بی‌مزه تلف کرده‌ام به شدت شاکی می‌شدم.






کلمات کلیدی :

پیشنهاد ندارم

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/12/7 5:33 عصر

راستش من ایده و پیشنهاد خاصی برای دومین ندارم. در هفته‌های گذشته پیشنهادات و انتقادات زیادی در مورد این وبلاگ مطرح شد که نسبتا کامل و جامع بود و فکر نمی‌کنم چیزی از قلم افتاده باشه.
پیشنهاداتی که آقا رائد داده بودند هم هرچند جالب بود اما با نگاهی به آرشیو وبلاگ مشخص می‌شه که قبلا عملی شده و چندان جواب نداده.
کلا ارادت داریم و تو این روزها ما رو دعا کنید.

بعد التحریر:
این طور که مشخص است جناب پارسی‌بلاگ نظرات را مورد فیلتر شخصی خود قرار داده و همه نظرات را خود به خود حذف می‌کنند! بنده بی تقصیرم. هر چه هم غیبتم را کرده‌اید راضی نیستم و گناهم را به خدمتتان پیوست می‌کنم. همچنین ارسال ثواب‌هایتان موجب امتنان است.



کلمات کلیدی :

همین و همین

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/12/5 6:54 عصر

خیلی دیره ؟؟؟
خب می دونین آخه یه مقدار متن دیروز دیر رفت بالا و خب زیاد کار قشنگی نبود که من دوساعت بعدش متن بنویسم (پیدا کنین سن پرتقال فروش رو) و تازشم منم دیشب یه مقدار خستم بود و دنبال بهانه بودم و مغزمم کار نمیکرد و خلاصه این شد که اینطورکیا شد و من الان نوشتم. (اسمایلی یه آدم توجیه کننده ی خسته ی دنبال بهانه)

خب، گفتنی ها رو جناب رائد فرمودند و منم یکی دو نکته به نظرم میرسه که میگم. دو مین یه وبلاگ پربازدید  هست. اگه بازدیدکننده های جانبی رو بی خیال بشیم همین آمار روز دو مین نشوندهنده ی روزانه چیزی حدود ..... (چی شد این آمار روز؟ چرا قالب جدید نشونش نمیده؟) .... داشتم میگفتم آمار بازدیدکننده های وبلاگ روزانه چیزی حدود 5000 نفره (کی به کیه، نشون که نمیده) از شوخی گذشته، دو مین روزانه چیزی بین 170 تا 300 بازدید کننده داره. من به دوستان و همکاران گرامی توصیه میکنم اگه یه روز که نوبتشون بود و حالا بنا به هر دلیلی نتونستن بنویسن و خب مثلا از چشم و ابروی موضوع خوششون نمی اومد یا هر دلیل دیگه، بزرگواری کنن و حتما یه متن کوچولویی چیزی بذارن و بگن که نمینویسن. خدا رو خوش نمیاد که بازدید کننده ها هی رفرش کنن و ...نچ خبری از نوشته روز نباشه و اونموقع تو دلشون .... (سانسور)

مطلب بعدی در خصوص ارزش گذاری به بار نوشته های دو مینه. خواهشا طوری نباشه که با خوندن نوشته و متن آدم حس کنه که متن از سر بی حوصله گی و کمبود وقت و از این حرفا نوشته شده. واقعا حیفه که اینهمه بازدید کننده بیان و مثلا با یه مطلب بی ربط به موضوع و از سر باز کنی روبرو بشن.

همین. چیز دیگه به ذهنم نمیرسه. خب هر چی هم به ذهنم میرسه میبینم که جناب رائد به نوعی به اون اشاره کردند و یا میبینم جنبه ی انتقاد پیدا میکنه. پس همین.

آهان اینم هست. البته فقط یه توصیه هست. نه زوره و نه اجبار. معمولا تو وبلاگ آدم مینویسه که بیان و بخونن و اگه این نبود که توی یه دفتر 40 برگ مینوشتیم.. و خب من یکی عقیده ی شخصیم اینه که این خیلی بده که ما برا نوشته های همدیگه ارزش قائل نباشیم و توجه نشون ندیم. این رو نه فقط به نویسنده ها ، که خطابم به بازدیدکننده ها هم هست. آخه روزی 300 تا ساکت و بی صدا میایید و میرید که چی بشه؟ یه ای ولی.. یه آفرینی ... یه اه اه ی ...چه میدونم! خب انقدر ساکت نیایید و برید دیگه...
حالا همین.

اوخ اوخ آمار رو الان اون پایین دیدم..




کلمات کلیدی :

آغاز به کار دوبارکی!

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/12/4 1:52 صبح

تاخیر داشتم. می‌دانم. نیازی به بیان علت تاخیر که نیست؟ خداشاهد است این روزها فقط 4 ساعت در شبانه روز می‌خوابم و بقیه‌اش را مشغول درس و فعالیت‌هایی هستم که مسئولیتش را برعهده گرفته‌ام. با اینکه سخت است ولی برایم شیرین است. کلی تجربه جدید کسب کرده‌ام. مگر اینجا خانه خاله‌ است که شروع کردم به حرف زدن؟ بقیه‌ی اخبار و حرف‌هایم را می‌گذارم برای کشکول.

خب راه افتادیم دیگر. یعنی وبلاگ راه افتاد. همین.
علی‌الحساب اقا رائد عزیز فردا لطف کنند یک داستان را شروع کنند و دوستان هم ادامه بدهند. با این تفاوت که داستان هر روز تمام می‌شود. یعنی هر کدام از بزرگواران بنا به سلیقه‌شان داستان را به اتمام می‌رسانند و ما هر روز یک داستان جدید می‌خوانیم. فقط آقا رائد بزرگواری کنند زیاد قضیه‌ی داستان را روشنفکری نکنند که ما هم بفهمیم در داستان چه می‌گذرد. قرار است بتوانیم ادامه‌اش بدهیم که هیچ؛ به پایان هم برسانیمش.

برنامه‌ی این هفته:
یکشنبه: رائد. دوشنبه: سایه. سه‌شنبه: زینب. چهارشنبه:حامد. پنج‌شنبه: سلما. جمعه رائد!

سفارش به کوتاه نویسی نمی‌کنم. می‌دانم تاثیری ندارد. ولی جان مادرخانم‌تان مختصر و مفید بنویسید.
بزرگواری کنید بعد از پایان مطلبتان یک پیشنهاد برای موضوع هفته‌ی آینده‌ی وبلاگ مرقوم بفرمایید.
قالب جدید کمی ایراد دارد. می‌دانم. چشم. درست می‌شود به زودی. این‌قدر نق نزنید.



کلمات کلیدی :

دو هفته امتحانی

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/10/20 10:31 صبح

از فردا امتحاناتم شروع می شود. 24 واحد، 12 امتحان، 14 روز. در واقع به جز دو جمعه ای که تعطیله بقیه روزها امتحان دارم. این در حالیه که هنوز نه برنامه امتحانات رو دارم نه محض رضای خدا یک خط جزوه در این ترم نوشتم. کاملا خلع سلاح هستم. البته خب ناامید نیستم و چشم به محبت دوستان سر جلسه دارم.
به هر ترتیب فکر نمی کنم بتونم تا دو هفته دیگه وقتی برای دومین بذارم. البته اینکه من نمی تونم، به معنی بسته شدن وبلاگ نیست. شایدم هست! به هر حال هر کسی خواست می تونه در طی این دو هفته هر روز و با هر موضوعی که خواست یادداشت بنویسه. در واقع وبلاگ تعطیل نیست اما ان شاالله بسته هم نباشه.
این یک هفته هم به برکت حضور یکی از دوستان در یزد و مسافرت های گوناگون کمتر به وبلاگ رسیدم که عذرخواهی می کنم. اما خب قول میدم بعد از دو هفته با یک طرح جدید و کولاک کننده برگردم. ان شاالله
دعایمان کنید. یاعلی



کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >