پسر دخترا
موضوع هفته:
پسرا شیرند، مثل شمشیرند// دخترا موشند،مثل خرگوشند
نویسنده ها:
شنبه: سایه
یکشنبه: رائد
دوشنبه: زینب
سه شنبه: حامد
چهارشنبه: سلما
پنجشنبه: اسماعیل
جمعه: فاطیما
شنبه: محمدهادی
کلمات کلیدی :
موضوع هفته:
پسرا شیرند، مثل شمشیرند// دخترا موشند،مثل خرگوشند
نویسنده ها:
شنبه: سایه
یکشنبه: رائد
دوشنبه: زینب
سه شنبه: حامد
چهارشنبه: سلما
پنجشنبه: اسماعیل
جمعه: فاطیما
شنبه: محمدهادی
اوایل فقط اسم یاهو را شنیده بودم. فکر میکردم که چقدر اینها با تقوا هستند که اسم سایتشان را یکی از نامهای خدا گذاشتهاند: «یا هو». بعدها یکی از کاربرانش شدم. دیدم ای بابا انگار اینها فقط تقوای الهی را در انتخاب اسم رعایت کرده اند. تا چشم کار میکرد استغفرالله تصاویر قبیحه از خانمهای بیحجاب در سایتشان گذاشته بودند. بعدترها که تاریخچهی یاهو را خواندم متوجه شدم منظور این دو دانشجویی که یاهو را ساختهاند چیز دیگری است که خب بیانش در اینجا نمیگنجد. خودتان بروید لینک بالا را بخوانید. به هر حال با خودم گفتم عجب انسانهای بی تقوایی. بعدترترها با خودم گفتم چرا بیتقوا؟ خب خدا میگوید از تو حرکت و از من برکت. این یعنی تقوا. اینها هم همین کار را کرده اند دیگر.
اینکه من اول شروع به کارم میگویم توکلت علی الله در صورتی که نه ذره ای به قدرت خدا دل بستهام و نه ذره ای به توانایی های خودم اعتماد دارم و فقط زبانم میچرخد با تقوایی است؟
بعدترترترش هم که یاهو مسنجر به بازار آمد و ما یک دل نه، صد دل عاشقش شدیم. این بود انشای من. ببخشید که دیر شد.
بعدالتحریر:
یادش به خیر همیشه اول انشاهایم مینوشتم:
«به نام آنکه وجودم ز وجودش به وجود آمده موجود.» هنوز هم معنیاش را نمیدانم. فقط با کلاس بود دیگر. جو دبستان بود و ایدههای جدید.
با سلام و عرض تبریک سال جدید خدمت تمام دومینی های عزیز و بازدیدکننده گان گرامی و آرزوی سالی خوش برای دوستان عزیز، اولین برنامه در سال جدید را با مدیریت یکی از پشکسوتان دو مین، که از نویسنده های خوبمون هستند شروع میکنیم.
از سرکار خانم سایه خواهش میکنم که مدیریت این هفته ی دو مین را به عهده گرفته و طبق معمول که قبول زحمت میکنند، این هفته نیز برنامه دو مین را برای دوستان عزیز اعلام نمایند.
ممنون از سرکار خانم سایه و تمامی دوستانی که این هفته ، با ایشان همکاری می نمایند.
یا علی.
به اطلاع کلیهی خوانندگان عزیز میرساند که این پست فقط همان پاراگراف آخر است. بقیهاش جز پست نیست و خطخطی شده است و شما هم نخوانید. مسئولیتش با خودتان.
ای بابا. مگر «کشک» است یک موضوعی که پنج سال از بهترین سالهای عمرت درگیرش بوده را بخواهی در مدت دو دقیقه خلاصه کنی؟ نه! «کشکول» است! بیشعور! وقتی دارم جدی صحبت میکنم تیکه ننداز. حسن! یادت میآید یکبار داشتی با تلفن صحبت میکردی من به شوخی گفتم: «حسن صداشو کم کن! صدای دختره داره میاد» یادت میآید همان لحظه گوشی را قطع کردی و داد زدی: «بیشعور!؟ با دختر صحبت نمیکردم.» این بیشعور را از تو یاد گرفتم. بین خودمان باشد، عجب خری بودیها. این پاراگراف کلی بد آموزی دارد. راضی نیستم اگر بخوانیدش. میدانم همه بعد از خواند کل پاراگراف به این جمله میرسید. خب پس بخوانید.
از ایسنا تماس گرفته. میپرسد که هدف از وبلاگنویسی شما چه بوده است؟ انتظار دارد بگویم هدفم از نوشتن این وبلاگ، رضای خدا و امام زمان، خدمت به مردم و در راستای اهداف نظام جمهوری اسلامی ایران است. همان لحظه جواب میدهم از کودکی از مشق نوشتن فراری بودم. با هر کلکی که بود تکالیفم را نمینوشتم. این اخلاق ماند تا دانشگاه. هنوز که هنوز است بعد از هشت ترم یک صفحه جزوه ندارم. وقتی با کامپیوتر و وبلاگ آشنا شدم، حس کردم که دیگر همه چیز حل شده است. نیاز نبود خودکار دستم بگیرم و بنویسم. تایپ میکردم و در وبلاگ قرار میدادم. هدفم از وبلاگنویسی همین بود. خب حالا که چی؟ میخواستی بگویی به خاطر کشکول با تو مصاحبه کردهاند؟ خب خوش به حالت. خیلی شخصیت مهمی هستی. حالا خط بکش روش!
در این پنج سال بیش از 20 وبلاگ متنوع داشتهام. در همهی سرویسبلاگها. هیچ کجا برای من کشکول جوان نمیشود! فقط مانده بود شعر کربوبلا را در این یادداشت عوض کنی که این هم زحمتش را کشیدی. خاک بر سرت.رویش خط بکش تا برادران گشت امر به معروف پیدایش نشده است.
بچه که بودم، وقتی پدر مرا به کتابخانهی فیضیه (همان جایی که آدم میروی داخل و آخوند میآیی بیرون) میبرد، خودش کتابهای قطور عربی میگرفت و میخواند. من هم همانها را برمیداشتم و مطالعه میکردم تا اگر احیانا برایش سوالی پیش آمد بتوانم هم مباحثهای خوبی باشم. وقتی ذوق و شوق مرا برای مطالعه میدید میرفت برایم کتاب کشکول شیخ بهایی را میگرفت و میگفت این را بخوان. اگر کتابهای خودش مثلا 400 صفحه بود، کشکول شیخ بهایی 800 صفحه بود- میدانید که هشتصد صفحهی چهارده سال پیش برابر سه هزار صفحهی الان بود-. همین کارها را کرد که نرفتم آخوند شوم دیگر. ولی فکر میکنم از همان جا به وبلاگنویسی علاقه پیدا کردم. نمیدانم هشت یا نه سالم بودم. فقط همین قدر یادم است که پدر که صد صفحه میخواند و نت برداری میکرد، من هم در همان زمان یکی از لطایف سه خطی شیخ بهایی را تمام میکردم و از اینکه این همه وقتم را برای این لطیفهی بیمزه تلف کردهام به شدت شاکی میشدم.
راستش من ایده و پیشنهاد خاصی برای دومین ندارم. در هفتههای گذشته پیشنهادات و انتقادات زیادی در مورد این وبلاگ مطرح شد که نسبتا کامل و جامع بود و فکر نمیکنم چیزی از قلم افتاده باشه.
پیشنهاداتی که آقا رائد داده بودند هم هرچند جالب بود اما با نگاهی به آرشیو وبلاگ مشخص میشه که قبلا عملی شده و چندان جواب نداده.
کلا ارادت داریم و تو این روزها ما رو دعا کنید.
بعد التحریر:
این طور که مشخص است جناب پارسیبلاگ نظرات را مورد فیلتر شخصی خود قرار داده و همه نظرات را خود به خود حذف میکنند! بنده بی تقصیرم. هر چه هم غیبتم را کردهاید راضی نیستم و گناهم را به خدمتتان پیوست میکنم. همچنین ارسال ثوابهایتان موجب امتنان است.
کلمات کلیدی :
خیلی دیره ؟؟؟
خب می دونین آخه یه مقدار متن دیروز دیر رفت بالا و خب زیاد کار قشنگی نبود که من دوساعت بعدش متن بنویسم (پیدا کنین سن پرتقال فروش رو) و تازشم منم دیشب یه مقدار خستم بود و دنبال بهانه بودم و مغزمم کار نمیکرد و خلاصه این شد که اینطورکیا شد و من الان نوشتم. (اسمایلی یه آدم توجیه کننده ی خسته ی دنبال بهانه)
خب، گفتنی ها رو جناب رائد فرمودند و منم یکی دو نکته به نظرم میرسه که میگم. دو مین یه وبلاگ پربازدید هست. اگه بازدیدکننده های جانبی رو بی خیال بشیم همین آمار روز دو مین نشوندهنده ی روزانه چیزی حدود ..... (چی شد این آمار روز؟ چرا قالب جدید نشونش نمیده؟) .... داشتم میگفتم آمار بازدیدکننده های وبلاگ روزانه چیزی حدود 5000 نفره (کی به کیه، نشون که نمیده) از شوخی گذشته، دو مین روزانه چیزی بین 170 تا 300 بازدید کننده داره. من به دوستان و همکاران گرامی توصیه میکنم اگه یه روز که نوبتشون بود و حالا بنا به هر دلیلی نتونستن بنویسن و خب مثلا از چشم و ابروی موضوع خوششون نمی اومد یا هر دلیل دیگه، بزرگواری کنن و حتما یه متن کوچولویی چیزی بذارن و بگن که نمینویسن. خدا رو خوش نمیاد که بازدید کننده ها هی رفرش کنن و ...نچ خبری از نوشته روز نباشه و اونموقع تو دلشون .... (سانسور)
مطلب بعدی در خصوص ارزش گذاری به بار نوشته های دو مینه. خواهشا طوری نباشه که با خوندن نوشته و متن آدم حس کنه که متن از سر بی حوصله گی و کمبود وقت و از این حرفا نوشته شده. واقعا حیفه که اینهمه بازدید کننده بیان و مثلا با یه مطلب بی ربط به موضوع و از سر باز کنی روبرو بشن.
همین. چیز دیگه به ذهنم نمیرسه. خب هر چی هم به ذهنم میرسه میبینم که جناب رائد به نوعی به اون اشاره کردند و یا میبینم جنبه ی انتقاد پیدا میکنه. پس همین.
آهان اینم هست. البته فقط یه توصیه هست. نه زوره و نه اجبار. معمولا تو وبلاگ آدم مینویسه که بیان و بخونن و اگه این نبود که توی یه دفتر 40 برگ مینوشتیم.. و خب من یکی عقیده ی شخصیم اینه که این خیلی بده که ما برا نوشته های همدیگه ارزش قائل نباشیم و توجه نشون ندیم. این رو نه فقط به نویسنده ها ، که خطابم به بازدیدکننده ها هم هست. آخه روزی 300 تا ساکت و بی صدا میایید و میرید که چی بشه؟ یه ای ولی.. یه آفرینی ... یه اه اه ی ...چه میدونم! خب انقدر ساکت نیایید و برید دیگه...
حالا همین.
اوخ اوخ آمار رو الان اون پایین دیدم..