سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی پناه

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/4/12 3:6 عصر

                                              باسمک یا لطیف

آقا...جونِ هر کی دوست دارین ، دست از سر این بی پناه بردارین !!! 
این که کاری به شما نداشت و سرش به کار خودش بود و بی سر و صدا سالهاست که هست و اذیتی هم نداره......
سالهای سال ....باور میکنین ؟ البته یه خدانشناسی ، یه زمانی اومد ریشه اش رو بزنه که خدا زد کمرش و موفق نشد.
تجربه ثابت کرده، هر چی رو زیادی مورد عنایت!!!! قرار دادین و مته به خشخاش گذاشتین ، خرابش کردین. حالا نوبته این شده؟؟
آفرین بیایین و مردونگی کرده و دست از سرش بردارین و بذارین به حال خودش بمونه
دمتون گرم.

نمایش زنده انواع چادر و .......
(همون شوی خودمون)
این تیترش بود. با نام موسسه ....، بزرگ زده بودن تو خیابونه ....... با یه تابلو بزرگ و شکل یه چادر مامانی.
پریروز از سر کار میومدم دیدم و خوب بابا کنجکاوی نذاشت بگذرم و از اونجایی که تا دلتون بخواد سرِ پیر و جوون، از این چادر ملی ها و ...دیده بودم گفتم بذار ببینم خوابه جدید چی دیدن برامون که بله....... رفتیم دیگه...
خوب ، چشمتون روز بد نبینه و جاتون خالی تا از تماشای چادرای تیتیش مامانی که به همه چی شبیه بود الّا چادر ، کلی ( نه ذوق نععع) حرص بخورین.
تازه مژده بدم که این جدیداش، قدش کوتاه شده و شده مثل یه مقنعه بلند که پایینش دامن وصله.
یا در قسمت کمر، انقدر تنگ شده بعضی مدلاش که اصلا فکر نمیکنی بشه اسم چادر روش گذاشت.
نمیدونم دیگه چرا اسم چادر رو خراب میکنن. خوب بگن شوی مانتو .... یا شوی لباس......یا شوی ....نمیدونم هر چی الّا چادر.
آفرین... آقا بیایین و مردونگی کنین دست از سر این بی پناه بردارین. نمیخواد مانتوییهارو چادری کنین.از خیر تیتیش مامانی کردنه چادریها هم بگذرین. .( این بهترین صورته که فکر میکنیم و نمیخواهیم فکر کنیم که قرار باز رو ریشه کار بشه).
شما که نتونستین مانتو کوتاهها رو از تولیدیها جمع کنین و از خیرش گذشتین، بیایین و از خیر این یکی هم بگذرین و چادری ها رو به حال خودشون بذارین.
آقا ، بذارین قداست چادرمون محفوظ بمونه و بیشتر از این خرابش نکنین،
آره پدر جون ، نکنین این کار رو که نه خدا رو خوش میاد و نه بنده خدا رو .




کلمات کلیدی :

خواب و ترس

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/4/5 2:35 صبح

بسم الله

با صدایی ، سرش رو از رو میز بلند کرد و یه نگاه به اطراف انداخت ، نتونست تشخیص بده که ، چه زمانیه و کجاست!!!
یه چرته دیگه ، و فکرای مختلف ، تو عالمه خواب ، میدید که با خنده اومده بیرون و راضی سرش رو بالا گرفته و.....
یه صدایی....آقا ، آقا ......امان از دسته این مامان ، حالا هم که من میخوام بخوابم اون نمیذاره !!
یه چُرته کوتاه میزنم و بعد ، میرسم به بقیش و تمومش میکنم...
تو عالمه خواب داشت با خودش مرور میکرد ....معادله حرکت پرتابیه یک گلوله در هوا.....حرکت جوهریه ملاصدرا ........چرا سپاه اسلام در جنگ احد.......معادله چند مجهولیه......
آقا ....آقا......
چند لحظه ......قول میدم الان پاشم و بخونم....
اگه بتونم ....اگه بشه......اگه .....
آقا ....آقا ..چیزی به پایانه جلسه نمونده و شما تمومه مدت رو تو خواب بودین ، نمیخواین بلند شین....
صدای مراقب تو گوشش زنگ زد...چیزی به پایانه جلسه نمونده !!!!
مگه الان چه موقعه ؟؟ من کجام ؟؟ چشماش رو با ترس و لرز باز کرد و از اونچه که میدید تعجب کرد ....
مگه میشه ؟؟ سر جلسه بود و خواب جای تمومه خستگیهارو پر کرده بود..
چقدر بهش گفته بودن که دیشب رو بخوابه و اون گوش به اضطرابا داده بود.
            
           **************************************************

سر صندلیش جا بجا شد و به اتاقکی که روبروش بود نگاه انداخت...
چهارتا سئواله دیگه جواب دادو بازم خش و خشی رو تو اون اتاقه تاریک احساس کرد ...
چقدرم گرمش بود....فقط دو تا پنکه بود که خوب ، خیلی باهاش فاصله داشت .
بازم تو تاریکیه اون اتاق حرکتی حس کرد و با ترس پاهاش رو بلند کرد تو هوا و ......میترسید از اون اتاق یه موشی چیزی بیاد بیرون !!
چند تا سئواله دیگه جواب دادو بازم حواسش رفت دنباله خش و خش و تاریکیه اتاق و موش احتمالی و گرما و ....
ایندفعه دیگه واقعی بود و حرکت رو کاملا دید....
جلسه تموم شد و .... اومد بیرون ، البته با گریه ....چقدر امید داشت ، با چه دلخوشیی اومده بود سر جلسه ...امید به رتبه زیره صد داشت و حالا...
          
        ********************************************************
 1-داستانها واقعی بوده و بر گرفته از خاطراته یک پشته کنکوری و یک معترض به رتبه ناحق ، میباشد.
2-کاش این روزا که بحثه کنکوره و تبش داغ و جوونا هم قراره جوابه زحماتشون رو بگیرن ، کمی شرایط رو بهتر براشون مهیا میکردیم..
3-کاش این روزا که قراره ، گل زحمات به بار بشینه ، کنکوریا هم کمی به توصیه های ایمنی گوش داده و زحماته خودشون رو به راحتی با اضطرابات و استرسهای مختلف هدر نمیدادن.
4- کاش آموزش عالی ، مکانهایی رو برا برگذاریه کنکور ، انتخاب کنه که تمومه شرایطه فیزیکیه مناسب رو برا برگذاریه امتحان داشته باشه.
5و6و7و......... کاش و کاش و کاش و........
*( اعتراض نکنین ...طولانی بود ولی تایم بگیرین ، همون دو دقیقه هست).




کلمات کلیدی :

یگانه زائر..

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/3/29 1:18 صبح

باسم الرب الشهداء بی مزار

ای یگانه زائر قبر بی بی ......آقا جون .....امشب ، وقتی سر بر قبر مادر گذارده و نوای ملکوتیه ( وااماه ) سر میدی .....ما رو از یاد مبر....به بی بی بگو که : گنهکاران چشم امید به شمایان  دارن....

آقا جون ، یقین امشب  بعد از زیارت قبر مادر ، به  گمنامان  تشییع شده ، که امروز در پی مدتها بی مزاری ، به غربت  آرام گرفته اند هم ، سر میزنی .....آخه اونا هم خیلی غریبن...
ای آه بلند بی کسی ، به  اونا بگو که منتظرینشون.... و منتظرینتون....

آقا جون ....کمی دورتر به غریبان فکه و شلمچه و دوکوهه و ...... بقیه مزار شهدای گمنام هم سر میزنی ... 
ای  نسیم معطری که بر قبور گمنامشان میوزی ،  ببین که این بی مزاران ، چه  غریبانه  رفته اند و چه عاشقانه خفته اند....

آقا جون کمی دورتر ..... کمی دورتر از کمی....... به سرزمینهای دور ...مدفنه شیعیان گمنامت هم سر میزنی؟؟؟ 
به ضاحیه.... وفاءالحطاط.... قرنطاطیل ....بیر احمد....و تمومه نقاطی که سربازانه غریبت ، وه که چه گمنام خفته اند هم ، سر میزنی؟

به اون بی مزاران گمنام که در غربت آرام گرفته و نشون از بی نشونشون در ناکجا آباد ها هم نیست ، سر میزنی؟؟؟
قطعا که تنها زائر اون خاک غربت گرفته تو هستی و بس...
وه که چه نسیمی از حضورت ، بر مزار اون بی مزاران وزیدن خواهد گرفت!! کاش اندکی از خاک اون خفتگانِ در غربت ، با نسیم وجودت وزیدن گرفته و بر چشمانه منتظران مینشست...

ای  خفتگانه غربت زده ، خاموش شدگان  در ناکجا آبادهای زمینی ، عزیزان پر کشیده به دیار عشق ، میهمانانه خوان الهی ، ای همه کسان ، :
                  آنچه خدا روزیتان نموده ( احلی من العسل ) گوارایتان باد.
پ ن :

1-قرار بود داستان باشه، اینم یه داستان ...اما عینه واقعیت.
2- اگه دلگیر بود ببخشید ؛ حسی بود که با توجه به ایام دست داد.




کلمات کلیدی :

کاش گفته بودم...

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/3/5 11:15 صبح

  به نام ناظر

آهسته لای در کلاس و باز کردن و ، بعد از اجازه وارد شدن...
معلم مطالعات داشت در مورد معضل  قرصهای روان گردان و گرایشه جوونا به اونا حرف میزد....
این قرصا ، بر اعصاب و روان اثر گذارده و مصرف کننده رو تو اوهام میبره و سلسله اعصاب و مختل میکنه......
حرفه خانوم معلم تو گوشش زنگ خورد...اختلال در سلسله اعصاب
دستشو کرد تو جیبش و برا صدمین بار به اونا نیگاه کرد...
نگاهه مضطربشو اونطرفه کلاس به یاسمن و نگار انداخت....
از معلم برا دومین بار اجازه گرفت و اومد بیرون ، رفت طرفه اتاقه معاون ...ولی ترس نذاشت و دوباره برگشت...
نتونسته بود اون دو تا رو قانع کنه و خودشم در شک و تردید دست و پا میزد...
تو خونه برا چندمین بار از خواب پرید و به اونا نگاه کرد....
بلند شد رفت دستشویی و قرصا رو ،  انداخت تو توالت و سیفون رو زد و یه نفسه راحت کشید..راحت خوابید..
صبح ، نزدیکه مدرسه رسید....
بوی فاجعه رو حس کرد......قلبش منجمد شد....نه آتیش گرفت...
نه دود شد ، سوخت و تموم شد....
صدای تلاوته قرآن و....پارچه های سیاه و .....دوستانه گریون و....وجدانه ناراحت و....غم دوستان...
خوب اون خیلی سعی کرد به اون دوتا هشدار هم داد...ولی نپذیرفتن...
داشت خودشو توجیه میکرد..
کاش راحت نخوابیده بود..
کاش نمیترسید و به خانوم ناظم یا مشاور گفته بود....
کاش گفته بودم...
غم دوستان و.......مرگ و.....آه و فغان و .....نه فایده نداشت ..
رفت به طرفه دفتر تا مشخصاته اون خانومه رو که قرصا رو بهشون داده بود، به مدیر بگه...

 ((تیتر روزنامه های اون روز صبح))
مرگ مشکوکه چند دانش آموزه دختر در مدرسه ای بر اثر مصرف قرص برنج




کلمات کلیدی :

تقصیر آقاهه بود....

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/2/22 1:42 صبح

با دلواپسی یه نگاه اول به ماما بعد به بابا کرد، بعد با خودش گفت ، نه حتما آشتی میکنن و میریم خونه..
قاضی: خانوم ، آقا ، از..... شیطون پیاده شین و دست بچه تونو بگیرین و برین خونه...
خوشحال شد و با خودش فکر کرد، آخ جون الان آشتی میکنن و میریم خونه و دیگه نمیخواد ، خونه بابا بزرگ باشم یا تنها پیشه بابا...

زن: نه آقای قاضی ، فقط طلاق میخوام.....
معصومانه مامانشو نیگاه کرد و ......طلاق یعنی چی؟.....کاش بابا براش بخره ، تموم بشه...

مرد: آقای قاضی ، چند ماهه مارو تنها گذاشته و رفته ، این قائله رو ختم کنین....
دلش لرزید....ختم یعنی چی؟.....

قاضی پس از صدور حکم : خوب تکلیفه بچه چی میشه؟ خانوم شما میتونید تا هفت سالگی نگهدارید، بعد تحویله پدرش بدین..
با خودش فکر کرد ، خوب بدم نیست ، میرم پیش مامان ، هرچند بابابزرگ دوستم نداره...

زن: نه پدرم گفته ، تنها رفتی ،تنها میایی...
تو گوشش زنگ خورد.....نه ، تنها میایی.....

مرد: نه من سر کار میرم...نمیتونم..
یه زنگ دیگه....نه نمیتونم....

پدر از اونور رفت و مادر از اینور...
قاضی: بچه تا تعیینه تکلیف به بهزیستی میره...مامور کشون کشون ، بچه رو به بیرونه در برد...
گریه میکرد و با خودش فکر کرد ...نه ...بابا و ماما دوستم دارن...تقصیره آقاهه بود...همون که گفت ، برین خونتون...
اما قاضی ... فقط تونست با دستش ، ریزشه اشکاشو پاک کنه....

(( برگرفته از یک ، نه ، ده ها پرونده حقیقی ))

 




کلمات کلیدی :

لباسای گشاد و در آرید

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/2/20 12:16 صبح

بنام دوست

لباسای گشاد رو ، در آرید بابا جون.......
نه بابا ،‏ با شما نبودم ، عزیز من شما چرا دارید در میارید........(چه فرصت طلب!!!!!! )
لطفا اونا که اندازشونه ، بذارن سر جاش بمونه.
با شمام ،  آقای  مدیر.......
آره با شمام سرپرست فلان اداره......
دقیقا درسته با خودتونم رییس جان ........
درسته با خودتم آقای مدیر....خانم مدیر فلان نهاد و مدرسه و اداره و .......
آره ، آفرین ، دقیقا با خودت بودم که گفتم : آقای وکیل و وزیر و معاون و مشاور و .....
خودتون و گفتم ، این لباسایی که پوشیدین و براتونم گشاده و فقط دست و پاتون توش گیر میکنه در آرید لطفا ، و خودتون رو اذیت نکنید.آره عزیزم در آرید.

(لباس مسئولیت ، گشادش به درد نمیخوره و دست و پاگیره بابا جون).




کلمات کلیدی :

شباویزان

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/2/18 2:36 صبح

یا علی گفتیم و عشق آغاز گشت

با اجازه اساتید فن و بزرگواران حاشیه دست راست ما هم وارد این میدان شدیم.

باران همه شب سرشک غم ریزان است

شب مضطرب از وای شباویزان است

 چیزی به سحر نمانده برخیــز که صبح

در مطلع لبخنــــــــد سحر خیزان است

 فعلا اینو داشته باشید و تا نماز شباتون قضا نشده ، تا یه طعم شیرین دو دقیقه دیگه.
(یه دقیقه طلبم).




کلمات کلیدی :

<   <<   11