زندگي هم زشت و هم زيباست
گر كه زشتي آفريدي
زشتيش در قعر شب پيداست
گر كه زيبايي
يقين
مي ماند و خود
نقش بي همتاست
پس تويي ؛ نقش آفرين
نقاشي ات يكتاست
ميكشي نقش پري؛ تا آورد
از آسمان رازي
كزان روشن شود دنيا
مي كشي ديوي كه باشي بي سر و بي پا
مي وزد توفنده بادي
غرد و ويران كند هر جا
بازوانت پر توان
خود ميكني تقدير خود
يا زشت يا زيبا
پس تويي نقش آفرين ؛ نقاش بي همتا