سلام!
شما از دل نشكسته نوشتين بد نيست از دله شكسته هم بنويسيم:دختري دلش شكست
رفت و هر چه پنجره سوي نور بود بست
رفت و هر چه داشت
يعني ان دل شكسته را
توي كيسه ي زباله ريخت
پشت در گذاشت
صبح روز بعد
رفتگر
لاي خاكروبه ها
يك دل شكسته ديد
ناگهان
توي سينه اش پرنده اي تپيد
چيزي از كنار چشم هاي خسته اش
قطره قطره بي صدا چكيد
رفتگر براي كفتر دلش
اب و دانه برد
رفت و تكه هاي ان دل شكسته را به خانه برد
سال هاست
توي اين محله با طلوع آفتاب
پشت هر دري
يك گل شقايق است
چون كه مرد رفتگر
عاشق است.(عرفان نظر اهاري....چاي با طعم خدا!)
آسماني باشيد!