• وبلاگ : طعم شيرين دو دقيقه
  • يادداشت : نقاب...!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يه روز يه مردي ميره پيشه روانشناس مشهور شهر و براش از مشكلات زندگيش ميگه ، مرد بي چاره از مشكلات و غصه هايي كه داشت افسرد گي گرفته بود . روانشناس بهش گفت فلان كتاب رو بخون ، فلان ورزش رو انجام بده ، موسيقي گوش كن و..... تا كمي بهتر بشي . مرد به روانشناس گفت من تمام اين كتابا رو خوندم و تمام اين كار ها رو انجام دادم اما حالم بهتر نشده و از هر راهي ميرم مشكلاتم حل نميشه و روانشناس گفت چند روز پيش يه سيرك سيار وارد شهر ما شده كه دلقك بامزه اي داره و همه رو مي خندونه ، حتمن به اوم سيرك برو و برناه اون دلقك رو تماشا كن ، خيلي ها رفتن و با ديدن اون دلقك حالشون بهتر شده ، مشكلاتشون رو براي مدتي فراموش كردن و بهتر شدن . مرد در جواب روانشناس گفت : من خودم دلقك همان سيرك هستم!!!

    سلام . خسته نباشيد . مطلب جالب و قابل تاملي بود اما باز با تمام اين توضيحات من به اصل خنديدن و شاد كردن ديگران عميقن اعتقاد دارم و بهش تا سر حد توان عمل ميكنم حتي زماني كه به شدت دلگير باشم ناراحتي عزيزانم را نمي توانم تحمل كنم و براي خنداندنشان تمام تلاشم را ميكنم .

    برايتان از صميم قلب سلامتي و شادي آرزو ميكنم .

    پاسخ

    سلام!... داستانک جالبي بود!... منم به اين شاد کردن ديگران اشکال نکردم... برا دل خودم ... هيچي!... و هم چنين!