تنها ...
1)اوني كه فرموديد عشق نيست (همونجور كه خودتون هم گفتيد) ...
2)شما واقعاً قبول نداريد كه عشق ييهو مياد؟!!! پس چطوري مياد ؟ لابد ما ياد مي گيريم كه عاشق شيم . بعد هم خيلي آگاهانه !!!! به دلمون مي گيم كه : دل من ! عزيز من ! بي زحمت بيا و عاشق شو ... با عقل آب عشق به يك جو نمي رود خانم سوتك ... قابل كنترله ؟ !! داريم در مورد عشق صحبت مي كنيم ها . حرفمون سر علاقه ي خودمون به آدم هاي دور و برمون نيست كه قابل كنترل باشه و بتونيم متوقفش كنيم يا تشديد ...
به مجنون گفت روزي عيبجويي
كه پيدا كن به از ليلي نكويي
كه ليلي گر چه در چشم تو حوري است
به هر عضوي ز حسن او قصوري است
ز حرف عيبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگي خندان شد و گفت
اگر در ديده ي مجنون نشيني
به غير از خوبي ليلي نبيني ...
باقيش رو هم كه خودتون مي دونيد ...
3) حق داريد تو عشق بودنشون شك داشته باشيد
4) شناخت ... عشق ... شناخت ... عشق ...قطعاً تعريف ما از عشق فرق داره با هم ...
5) اگه داستان شيخ صنعان رو نخونديد حتماً بخونيد ...
6) از صداي سخن عشق نديدم خوشتر ...