اين تيکه از تمهيدات عين القضاه هستش :
دريغا عشق فرض راه است همه کس را . دريغا اگر عشق خالق نداري ، باري عشق مخلوق مهيا کن تا قدر اين کلمات تو را حاصل شود . دريغا از عشق چه توان گفت ! و از عشق چه نشان شايد داد ، و چه عبارت توان کرد ! در عشق قدم نهادن کسي را مسلّم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ايثار عشق کند . عشق ،آتش است هر جا که باشد جز او رخت ديگري ننهد . هر جا که رسد سوزد ، و به رنگ خود گرداند .
... کارِ طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد . وجود عاشق از عشق است . بي عشق چگونه زندگاني کند ؟! حيات از عشق مي شناس و ممات از عشق مي ياب :
روزي دو که اندر اين جهانم زنده
شرمم بادا اگر به جانم زنده
آن لحظه شوم زنده که پيشت ميرم
و آن دم ميرم که بي تو مانم زنده