• وبلاگ : طعم شيرين دو دقيقه
  • يادداشت : شله زرد نذري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + كوثر 
    سلام داستان زيبايي بود .مادري رو ميشناسم كه بچه طلاقه .وقتي هنوز شير ميخورد داييش مادرشو مجبور كرد كه ازدواج كنه .مادر ازدواج كرد .به شرط اينكه دخترشو نبره خونه شوهرش و شير هم بهش نده .اون مادر فلك زده دقيقا در همسايه گي دخترش كه داشت زير دست مادر بزرگ و زندايي بزرگ ميشد زندگي ميكرد .جرات نداشت بچه شو نوازش كنه .پدر اين دختر كوچولو هم همسايه بود با زن جديدش .حالا خودتون تصور كنين اين دختر كوچولو كه الان مادر بزرگ شده چه سختيهايي كشيده .يه طرف مادرش زندگي ميكرد با شوهر جديدش و يه طرف پدرش زندگي ميكرد با زن جديدش
    اين كوچولوي ديروز و مادر بزرگ امروز خونه مادر بزرگ و داييش بزرگ ميشد و اجازه نداشت خونه پدر و مادرش بره (نه شوهر مادرش راضي بود و نه نامادري ) كاش ميشد ادامه شو بگم ولي نميشه
    موفق باشيد و التماس دعا
    پاسخ

    آخي.... چه قشنگ شما موضوع من رو گرفتين و چه داستان مشابهي به عينه ديده بودين. داستان غمگيني بود و البته غمش به خاطر واقعيتش بيشتره. سلامت باشين و محتاج دعام.