ميدوني زينب جونم،
يه چيزايي حسش يه جوري برا خود ادم ميشه و نميتونه بيانش كنه.
نميدونم چرا تا تو در مورد بهشت زهرا و اينا گفتي و اينكه دلتنگ اون قبري هستي كه جمعه ها بهش سر ميزدي، من ياد قبر شهداي گمناممون افتادم.
ياد صفايي كه اين قبرا دارن.
وقتي ميري پيششون و درد و دل ميكني، يه جورايي حست ميشه كه دارن حست ميكنن و ميبيننت و باهات حرف ميزنن و از اون بالاتر، حرفا ت و ميفهمن.