• وبلاگ : طعم شيرين دو دقيقه
  • يادداشت : حضوري بي انتها
  • نظرات : 4 خصوصي ، 27 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    تجربه

    پاسخ

    ؟؟!!

    حسن اقا فكر مي كنم بيش از حد متعصبانه به نقد من جواب دادين.

    طوري كه حتي خودتون هم در بخشي از نظرتون جا خورديد و گفتيد كه :

    احساس مي كنيد من دارم دفاع مي كنم فقط؟

    در هر حال من شما رو استاد داستان نويسي مي دونم. هم كتاب خونديد، هم نقد شديد، هم داستان نوشتيد، هم چند ساليه كلاس داستان نويسي رفتيد و غيره كه هيچ كدومش رو من تجربه ندارم.

    پاسخ

    مخاطب پاسخ ميدن خودشون.
    چرا دلم برا اميرخاني سوخت؟؟؟؟
    البته از نقد جناب مدير واضح و مبرهن است كه اون پاراگراف اول چقدر تواضع و شكسته نفسي داشت
    چرا دلم برا اميرخاني مي سوزه؟!
    پاسخ

    اوهوم.... دلت برا من كه نسوخت.... اون آدمك عصبانيه هست؟؟؟ من آبجيشم

    سلام.

    داستان زيبايي بود.

    چون جناب مدير زحمت كشيدند و رديف كردن نقدهاشون رو؛ من ترجيح ميدم بر اساس رديف هاي ايشون اظهارنظر كنم؛

    1- شكي نيست كه درون‏مايه‏ها خيلي وقت است كه تكراري شده‏اند. همه‏ي درون‏مايه‏ها. و هنر داستان‏نويس و هنرمندان ديگر، بازپردازي درون‏مايه‏هاست. بنابراين درون‏مايه نمي‏توان كليشه‏اي باشد؛ اما ممكن است شيوه‏ي پرداخت يك داستان خاص كليشه‏اي باشد كه به نظر من پرداخت اين داستان كليشه‏اي نبود.

    2- به نظر من تنها اشكال داستان، زبان غيرتوصيفي يا دست‏كم برتري نداشتن زبان توصيفي بر زبان ادبي داستان بود. البته بايد ديد قصد خود نويسنده چه بوده است. ممكن است نويسنده مي‏خواسته چيزي بنويسيد بين متن ادبي و داستان. كه در اين صورت نمي‏توان اشكالي گرفت. اما اگر قرار بوده زبان، كاملا داستاني باشد، بايد به برخي از تعبيرهاي غيرتصويري انتقاد وارد كرد.

    3- درون‏مايه‏ي داستان كاملا واضح بود. همان‏گونه كه دست‏كم سركار سوتك به يك مورد اشاره كردند؛ اما اصولا نيازي نيست درون‏مايه‏ي داستان واضح و همه‏فهم باشد؛ چون نويسنده مي‏تواند درون‏مايه را آن‏چنان در ميانه‏ي كلمات جاسازي كند كه تنها ناخودآگاه تاثير بگذارد. البته معتقدم درون‏مايه‏ي اين داستان دست‏كم تا حدود زيادي واضح است.

    4- يك ضرب المثل عربي هست كه مي گويد كنايه رساتر از تصريح است. به نظر من همان توصيف ميله هاي مشبك كاملا گوياست. مرد و زن بودن را هم -به نظر من- مي‏توان از رفتارها و ذهنيات تشخيص داد.

    5- حالا كه اين‏جا امكان دو رنگ كردن هست! براي نشريه تك رنگ هم سفارش مي‏كنم اول اون نوشته‏هايي كه توصيف حال مرد هست‍، يه ستاره بذارن!

    6- احساس مي كنيد من دارم دفاع مي كنم فقط؟ ولي خب به نظر من اسم داستان خيلي نابه! و ايضا با معناست. و مناسب هم كه هست!

    7- غلط هاي ويرايشي و املايي كه قابل حله؛ اما به نظر من بعضي از توصيف‏ها داستاني و نمايشي نيستن.

    8- به نظر من نويسنده به خوبي توانسته است كار فضاسازي و توصيف را انجام دهد. اما مشكلي كه هست شايد كوتاه بودن اين داستان باشد. و كاملا معقول است خواندن دو سه باره ي يك داستان.

    به هر حال. من فكر مي كنم تنها اشكال اين داستان عدم غلبه‏ي زبان داستاني بر زبان ادبي است. كه آن‏هم بايد ديد آيا به اختيار نويسنده بوده يا نه! كه اگر به اختيار نويسنده بوده بايد احترام گذاشت به نويسنده؛ چون ممكن است نويسنده داستان تشخيص داده است درون‏مايه‏ي داستان را تنها با اين زبان مي‏توان انتقال داد.

    همين.

    پاسخ

    سلام: ممنونم از لطفتون. همونطور كه خدمت آقا حامد عرض كردم. از نظرات تك تك دوستان استقبال مي كنم و جهت بهبود كار از اون نظرات استفاده مي كنم. خصوصا كساني مثل شما كه كلاس هاي داستان نويسي رو هم گذروندين. واقعيتش خيلي دلم ميخواد بيشتر برام در خصوص غلبه زبان ادبي بر زبان داستاني توضيح بديد تا متوجه بشم. برداشت من اينه كه يعني بيشتر يه متن ادبي نوشته شده تا داستان. درسته؟؟؟ ممنونم از حضور و نقدتون. استفاده كردم.

    فکر مي‌کنم بزرگترين ايراد داستان همون ادبيات نامانوسيه که حامد گفت.

    ادبيات رو. مثلاً «دوستت دارم عزيزترينم، هميشه منتظرم بهترينم» فکر نمي‌کنم ابتدايي تر از اين‌ ممکن باشه!

    پاسخ

    فرمايش آقا حامد فكر كنم با ايني كه شما گفتين تفاوت داره. اونچه شما ابتدايي خوندين، در اصل يك معاشقه ي ذهني هست كه زن با همسر راه دورش در ذهن خود بر سر همون قرار و موعد، از ذهن ميگذرونه... يحتمل در آينده .. ..البته مقداري ويرايشش كردم
    پاسخ

    آقاي مجاهد تحويل بگيريد..

    حسن كچل و من او

    پاسخ

    آقا حامد تحويل بگيريد..

    البته خب همه ميدونن كه من اصلا در زمينه داستان هيچ سر رشته و تبحري ندارم اما اين نكات به ذهنم رسيد:

    1- موضوع داستان كليشه است. هر چند خواسته فضا عوض بشه. اما درونمايه كليشه است.

    2- ادبيات نوشته خيلي غريبه. ادم باهاش احساس نزديكي نمي كنه. بعضي از جملات جايگاهي در بين مردم نداره. مثلا اين جمله: (و سپس نظري به آسمان انداخت و گوش سپرد به غرش رعد...)

    3- پيامي در اين داستان جلب توجه نكرد. راحت تر بگم پيامي نداشت.

    4- حضور مرد در زندان همه فهم نبود. اصلا مرد و زن بودنش هم مشخص نبود.

    5- اگه اين داستان به صورت يك رنگ در نشريه چاپ مي شد به نظرتون كسي مي فهميد چي به چيه؟ الان با توجه به تغيير رنگش راحت مي شه فهميد اما...

    6- حضوري بي انتها؛ اسمش متناسب نيست. تازه و ناب نيست. اينم كليشه است.

    7- كمي تا قسمتي غلط هاي نگارشي و ويراستاري دارد.

    8- نويسنده نتوانسته است فضايي كه خواننده بايد تجسم كند را در داستانش به تصوير بكشد.

    همينا به ذهنم رسيد.

    باز هم تاكيد مي كنم هيچ سر رشته در زمينه داستان ندارم و حتي به جز حسن كچل و من او كتاب داستاني ديگه اي نخوندم. اي كاش دوستاني كه يد طولايي در اين زمينه دارند من جمله اقاي فخري، اقاي فضل، رائد، سوتك، مهديه، فاطيما، كبري و بقيه دوستان هم نقد مي كردن.

    ممنون!

    پاسخ

    البته همه هم خب ميدونن كه منم در زمينه نوشتن داستان تبحر زيادي نداشته و نيازمند نقد دوستان هستم. 1- چرا كليشه!!! داستان رو خوب متوجه شديد؟؟ قرار بر اين بوده كه با دو موضوع گل مريم و ماه داستان نوشته بشه. البته با محدوديت زماني تحرير و تقرير در دو مين. اگر منظورتون حضور عشق در درونمايه ي داستانه كه خب نميتونه عشق در داستان يه چيز كليشه اي باشه كه اونوقت بايد تمام داستان ها را كليشه اي خواند.... 2- اين يه چيز دروني هست و نشون دهنده ي حالت اضطراب شخص اول داستان در بيرون اومدن ماه براي موعد مقرر هست.... 3- پيام عشق و انتظار در سايه ي يك وعده در جاي جاي داستان خودش رو نشون ميده..4- معمولا اگه قرار باشه كليه ي زواياي داستان گفته بشه، به نوعي توهين به شعور مخاطب حساب ميشه. ذكر پنجره هاي مشبك ، و حضور دوستاني كه هر كدام سر به كار خود داشتند. و حضور شاخه ي زيتون، نشوندهنده ي اسارت فرد زنداني بوده. و معمولا اگه داستان كليشه اي از نظر شما عنوان ميشه به خاطر حضور عشق، ديگه خيلي ضايع بود كه عنوان بشه، آنكه در داخل زندان است، مرد مي باشد. و بيان ظرافتهاي كلامي، مانند معاشقه ي ذهني آخر داستان خود نشون دهنده ي جنسيت هر كدام از طرفين ميباشد...5- در فيلمهايي هم كه فلاش بك داره، معمولا فيلم بازگشت به گذشته رو سياه ميكنند. تا ذهن مخاطب دچار پرداخت سازي خارج از محدوده نشده و بتونه جمع بين اجزاي فيلم رو داشته باشه. البته قابل به ذكر مي باشه كه بعد از فرمايش شما من همه رو يك رنگ كردم تا اقلا براي خودم روشن بشه كه آيا قابل جا افتادن هست يا نه؟؟ و فقط قسمت هايي كه مرد بود رو با ستاره مشخص كردم..6- حضوري بي انتها به پيام داستان بر مي گرده.. هر كدام از زن يا مرد در ذهن ديگري حضوري ناتمام داشته كه به دليل فراموش نشدن بي انتها مي باشد.. 7- ما كه ادعا نداريم اما معمولا نويسندگان نيز بعد از اتمام داستان ، اون رو جهت ويراستاري به يك ويراستار ميسپارند.. 8- اين قسمت رو توجيهي ندارم. چون حتما نتونستم اون فضا رو براي شخص شما بعنوان يك خواننده ترسيم كنم كه نتونستيد ارتباط برقرار كنين.......... ممنون از همينا... خوشحال ميشم كه دوستان ديگه هم نقد داشته باشند. بسيار ممنون از وقتي كه گذاشتين و استفاده اي كه من حتما در داستانهاي بعدي از اين قبيل نقدها در نوشته هايم خواهم داشت. ممنون از شما.

    نه آن مريمي كه من پيشنهادش را دادم مست كننده بود و نه آن ماه اين قدر عاشق پيشه...

    داستان شما مريم و ماه را چه زيبا كرد...

    دوست ندارم آرزو كنم...

    پاسخ

    مريم ها هميشه مست كننده و ماه ها هميشه تر عاشق پيشه ترند... ممنونم ... آرزو !!

    مي شد در يك كلام هم نوشت حامد.

    هم گله هم ماه.

    بيخودي هم شلوغش نكنيد اصلا موضوع سختي نبود.

    اما نكته دوم

    آخ جوووووووووووووووووووووووووون

    من تيله

    من تيله

    دوست دارمممممممم.

    پاسخ

    بله مي شد... اما اسمش اونوقت ميني مال غلويسم ميشد! خب خدا رو شكر كه تيله رو دوست داريد و از اين بابت نبايد اخراج بشم.

    چقدر خوبه كه هر دوشون اين قدر با معرفت مونده ن!... كاش مي شد زودتر انتظار دوتاشون سر بياد...

    پاسخ

    كاش...
    سلام سايه خانوم جووون!
    از اين داستانكاتون واقعا لذت مي برم! جدي بودا... نذاريد به حساب اينكه سايه خانوم جونيد!
    تازشم از ديشب همه ش ... نه همه ش كه دروغه ولي يه کم فکر کردم به اين موضوعه! اين که ماه چه ربطي داره به گل مريم...سخت بود! يه كمم دلم براتون سوختش!!!! البته من كه قبلا گفتم بي گناه بودم و تقصير جناب رائد بوده!!!!
    پاسخ

    سلام عزيزم. ممنون. لطف داري. نه سخت نبود. ممنون كه دلت سوخت ( يعني مافيايي ، نچ؟؟؟)
     <      1   2