خب ادامه ي كامنت قبلم!سايه خانوم كجاييد كه باز در در اعتراضاتم بگيد مثه تلفن بازيه و اينا؟ آخه اون تلفن بازيا هم هر كي هر كلمه اي كه دلش مي خواست ميذاشت و مي گفت (و) اون وقت اون نفر آخر بيچاره بود كه بايد يه فعل پيدا مي كرد كه اين همه كلمه رو بتونه سر هم كنه! دل ها بسوزد براي نفر آخر!!!
كلي فكر كرده بودم و با همون داستاني كه هنوز هم چينم معلوم نشده بود چي به چيه برا خودم داستان ساخته بودم، همه ش بهم ريخت
البته خداييش هيجان ناكه ها! هر شب منتظرم ببينم چه جوري تصوراتم جابجا مي شن