سلاام.
راستش الان بعد از 2 بار خوندن اعترافاتتون!! و كامنت جناب مدير، ياد كليساي سر كوچيمان و بنده هاي پشيمان و پدر روحاني و... افتاادم(ببخشيد هااا البته!!)
بعدش هم دلمان خواست به عنوان يكي از خواننده هاي دومين كه بسيار دوستش ميدارد! و يك نويسنده بسيار بسيار بد و بي نظم و تنبل دومين، كه سالي يك بار كامنتي ميگذارد و چيزكي مينويسد(كه احتمالا زياد ارزش خواندن هم ندارد؟!) و اصلا اخراج شدن هم حقش است، اعتراف كه نه اما درددلي كنيم...
قبل تر ها كه از مخاطبين دومين بودم، خيلي پيش آمده بود كه نظري براي دادن داشتم، اما صفحه كامنت ها رو كه باز ميكردم احساسم اين بود كه فقط نويسنده ها و 2-3 تا خواننده دايمي هستند كه بسيار با هم صميمي اند و ...و اگه من نقدي كنم و يا مخالفتي با نوشته، زياد جاالب نيست! انگار كه وبلاگ زياد عمومي نباشه و....بعد هم كه به ظاهر! دوميني شدم، احساسم زياد عوض نشد و احساس غريبه بودن ميكردم و اگر كامنتي ميگذاشتم تعريف و تمجيد بود و جرأت مخالفت را نداشتم و همچنان ندارم...(شايد بايد نويسنده هاي جديد رو بيشر تحويل گرفت كه بتونن با وبلاگ و نويسنده ها ارتباط برقرار كنن و درنتيجه دومين رو هم مثل وبلاگ خودشون بدونن و براي بهتر شدنش تلاش كنن....البته شايدااا!)
موزيك و قالب وبلاگ هم واقعا خوندن مطالب رو يه جوورايي سخت ميكنه....
و........
ببخشيد كه پر حرفي كردم، درد دلي بيش نبوود!