• وبلاگ : طعم شيرين دو دقيقه
  • يادداشت : آن تک پاراگراف آخر کشکول
  • نظرات : 1 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فاطيما 

    سلام....

    اي وااااااي من چه قد غلط داشتم....

    باور كنين اين حرف ها تو كي بورد به هم چسبيده بودن وگرنه من نوشتنشونو بلدم!

    ولي

    طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز-طنز

    و

    حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-

    حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-حدس-

    سعي مي كنم ديگه تكرار نشه

    پاسخ

    سلام. خب حالا شد يه چيزي. تبريکات بابت بين المللي شدنتون و اينا.
    + حسن اجرايي 
    يکي از لذت‌هاي خوندن وبلاگ،‌ اينه که ناخودآگاه ببيني چيزي که داشتي مي‌خوندي رو تموم کردي و متوجه نشدي اصلا که کي تموم شد.

    البته اين نکته‌اي که گفتم، درباره‌ي چيزايي که روشون خط کشيده شده صدق مي‌کنه!
    پاسخ

    اولندش که سلام. ثانيندش که يعني اينقدر بد نوشته بودم که وقتي تموم شد لذت بردي؟ اي بابا. اصلا کي به شما گفت، چيزايي که روش خط کشيدم رو بخوني؟
    + حامد 
    خانم احمدي حسش نبود يوزر پسورد وارد کنم و جواب بدم. از همين جا جواب ميدم. تازه امار کامنت دوني هم که مشکل داره. کسي گير نميده که به خاطر افزايش کامنت براي خودش کامنت گذاشت!
    سلام
    اگه پست آبکي مي نوشتيد مطمئن باشيد الان وبلاگ نويس خوبي هستيد.
    همه اوايل پست ابکي مي نويسند. در واقع همه وبلاگ نويساي خوب. وگرنه بهتون قول ميدم بيش از هشتاد درصد وبلاگ نويسا پستاي اولشون کپي از مطالب ديگرانه.
    همين که شما خودتون نوشتيد خيلي خوبه.
    دليلشو درست نميدونم ولي دقيقا بعد از آشنايي با كشكول بود كه تصميم گرفتم براي اولين بار وبلاگ نويسي رو تجربه كنم...خداييش چه پستاي آبكي هم مينويشتم...شايدم مينويسم.برم يه سر به آرشيوم بزنم...
    + سلما 

    سلام

    از بداموزيها و فحش هاش كه بگذريم،خيلي خيلي خوب بود.

    پس بيشعور هم بلديد و ما نميدونستيم بله؟

    نميدونم اينكه طلبه نشديد به ضرر جامعه طلاب شده يا به نفع جوامع دانشجو؟؟؟

    موفق باشيد صاحب كشكول جواني

    پاسخ

    سلام. بي‌شعور که خوبه، کلي چيز ديگه هم بلدم. طلبه نشدنم به نفع حوزه شده و به ضرر دانشگاه.
    + زينب 

    جناب مدير كشكول هنوز 5 سالش نشده ها...بچم 4 سال و نيمشه!!.....

    هممم....

    .

    .

    .

    همين!

    پاسخ

    سلام. مرسومه که سن رو به اين صورت مي گن. مثلا بچه اي که يکسالش تموم شده رو مي گن رفته تو 2 سال.
    پيام هم ... همين! هم کامل و رسا دريافت شد!
    با تشکر از شما.

    سلام.با نظر سايه خانوم در مورد ابتكاري بودن اين پست كاملا موافقم.خيلي زيبا بود.
    من كشكول رو دو ساله كه ميشناسم...
    صادقانه صادقانه:
    راستش من از پست هاي سياسي اش اصلا خوشم نمي ياد...اصلا
    از پست هاي طنظ و غمناك و كلا باقي پستاش خيلي خوشم مياد و واقعا لذت مي برم.

    راستي من حدث مي زدم اين كشكول شما با يد به شيخ بهايي ارتباطي داشته باشه...!
    انشاالله اين وبلاگ زيبا و پربار (كشكول جواني) 8757545436598787565354354324315890 ساله شه.

    پاسخ

    سلام. شما فعلا صد بار از روي اين کلمات بنويسيد. طنز، حدس. بابت پست ها سياسي هم بالاخره سياست جزئي از زندگي ادميزاده. شايد الان اهميتش رو کمتر درک کنيد ولي چند سال ديگه به وضوح به اين مطلب پي مي بريد. البته کساني مثل من که هر روز با سايتهاي خبري و وبلاگها سر و کار دارم بعضي وقتها اين قدر مطالب دور از انصاف و ناجوانمردانه و تخريبي مي بينم که مجبور مي شم عليرغم ميل باطنيم سياسي بنويسم. به هر حال رسما اعلام مي کنم کشکول اصلا سياسي نيست. ان شاالله چند کيلو اميدواري شما هم به چن تن اميدواري تبديل بشه.
    + سايه 

    آخ که با خوندن اين پست يه جورايي داغ دلم تازه شد.
    خب نخونين شماها ديگه.
    بر عکس من..من دائم به ارشيو دو مين، خصوصا نوشته هاي سايه ي مرحوم سر ميزدم.
    همونا که بر اثر يه اشتباه لپي پرشي کيبوردي پريد و ديگه نيست.
    حالا هم چشم اميد دوختيم تا جناب مهندس کمک کنن و برش گردونن.
    هيچگونه مسئوليتي در قبال برداشتتون از خوندن اين کامنتاي خط خطي رو توسط شما نميپذيرمش.

    هر وقت کشکول رو ميخوندم برا م سئوال بود.
    نه . جمله غلو شد. چون اين سئوال هميشه هم كه به ذهن آدم نمياد، پس
    گاهي که کشکول رو ميخوندم ، به ذهنم ميومد که چرا "کشکول " !!
    يه جورايي حالا افتاد.

    در مورد خود كشكول هم، بايد بگم كه وبلاگيه كه ميشه باهاش خنديد يا باهاش گريه كرد. گاهي با طنزهاي تلخش ميشه گريه كرد .

    جالب اينجاست كه در كنار تمام اينها در پست هاي سياسي كشكول كه گاها نيز در قالب طنز بيان ميشه، ميتوان روشنگريهاي سياسي زيادي رو شاهد بود. و تمام اينها باعث ميشه كه دلت نياد هرگز پستي رو نخونده بذاري . البته بحث و نظر پيرامون كشكول و محاسنش زياده و خب اين فقط مقدار كمي از كل بيان شد.

    در خصوص اين پست هم بايد بگم كاملا ابتكاري و جالب بود.

    موفق باشين.

    پاسخ

    سلام. ان شاالله که درست مي شه. مهندس هم افتاده تو کار تغييرات جديد پارسي بلاگ و ديگه خيلي سرش شلوغه. درگوشي اعلام کنم که قراره يه فرندفيد پارسي بلاگي ساخته بشه. با کلي تغيير ديگه که خب قرار نيست من لو بدم. همينش هم که گفتم احتمالا سرم رو به باد بدم. بابت کشکول ممنونم. خداشاهده تمايلي نداشتم در مورد وبلاگم بنويسم. کشکول رو بيشتر وبلاگي براي نوشته هاي شخصيم ميدونم. اگه يه روزي حس نوشتنم بياد مطمئن باشيد ديگه وبلاگ نمي نويسم. به هر حال شما نسبت به اين وبلاگ لطف داريد. در مورد پست هم خوشحالم که خوشتون اومد. به هر حال گفته بودم خط خطي هاش رو نخونيد که. از کامنتتون مشخصه خونديدا.
    + حامد 
    خب اگر خيلي کنجکاوي بهتان فشار مي‌اورد و چشمتان اذيت مي‌شود، از همين جا بخوانيد.

    اي بابا. مگر «کشک» است يک موضوعي که پنج سال از بهترين سال‌هاي عمرت درگيرش بوده را بخواهي در مدت دو دقيقه خلاصه کني؟ نه! «کشکول» است! بي‌شعور! وقتي دارم جدي صحبت مي‌کنم تيکه ننداز. حسن! يادت مي‌آيد يک‌بار داشتي با تلفن صحبت مي‌کردي من به شوخي گفتم: «حسن صداشو کم کن! صداي دختره داره مياد» يادت مي‌آيد همان لحظه گوشي را قطع کردي و داد زدي: «بي‌شعور!؟ با دختر صحبت نمي‌کردم.» اين بي‌شعور را از تو ياد گرفتم. بين خودمان باشد، عجب خري بودي‌ها. اين پاراگراف کلي بد آموزي دارد. راضي نيستم اگر بخوانيدش. مي‌دانم همه بعد از خواند کل پاراگراف به اين جمله مي‌رسيد. خب پس بخوانيد.

    ببخشيد، مثلا قرار بود در مورد موضوع کشکول بنويسم. حتي يک‌بار هم نشده که محض رضاي خدا برگردم و آرشيو کشکول را نگاه کنم. مي‌ترسم. خيلي مي‌ترسم. اي کاش امشب به جاي من، «زينب خانم» مي‌نوشت. او خيلي بهتر از من کشکول را مي‌شناسد و با آن ارتباط دارد. اتفاقا امشب برايش آفلاين هم گذاشتم. ولي خب نبود که جواب دهد. مي‌ترسم همه‌ي خاطرات قشنگ گذشته با خواندن آرشيو کشکول برايم تداعي شود. الان هم قشنگ است خب. اه. چرا امشب هيچي نمي‌توانم بنويسم؟

    يکي بود يکي نبود. غير از خداي مهربون هيچ‌ سرويس دهنده‌اي جز پرشين‌بلاگ نبود. خلاصه رفت و رفت و رفت تا رسيد به آقا موشه. اي بابا. امشب چه مرگم شده؟ اين‌ها را به حساب طنز نگذاريد يک وقت. اين وقت شب، اوج پراکندگي ذهني به سراغم آمده. اه. اين هم خطخطي.

    از ايسنا تماس گرفته. مي‌پرسد که هدف از وبلاگ‌نويسي شما چه بوده است؟ انتظار دارد بگويم هدفم از نوشتن اين وبلاگ، رضاي خدا و امام زمان، خدمت به مردم و در راستاي اهداف نظام جمهوري اسلامي ايران است. همان لحظه جواب مي‌دهم از کودکي از مشق نوشتن فراري بودم. با هر کلکي که بود تکاليفم را نمي‌نوشتم. اين اخلاق ماند تا دانشگاه. هنوز که هنوز است بعد از هشت ترم يک صفحه جزوه ندارم. وقتي با کامپيوتر و وبلاگ آشنا شدم، حس کردم که ديگر همه چيز حل شده است. نياز نبود خودکار دستم بگيرم و بنويسم. تايپ مي‌کردم و در وبلاگ قرار مي‌دادم. هدفم از وبلاگ‌نويسي همين بود. خب حالا که چي؟ مي‌خواستي بگويي به خاطر کشکول با تو مصاحبه کرده‌اند؟ خب خوش به حالت. خيلي شخصيت مهمي هستي. حالا خط بکش روش!

    در اين پنج سال بيش از 20 وبلاگ متنوع داشته‌ام. در همه‌ي سرويس‌بلاگ‌ها. هيچ کجا براي من کشکول جوان نمي‌شود! فقط مانده بود شعر کرب‌وبلا را در اين يادداشت عوض کني که اين همزحمتش را کشيدي. خاک بر سرت.

    اصلا چه کسي گفته که منظور خانم مدير از موضوع «کشکول» همان وبلاگ وامانده‌ي درب و داغون توست؟ نيست؟ نه نيست؟ کي گفته نيست؟ من! اگر اينطوريه که تو مي‌گي خب پس چرا اين موضوع رو نذاشت براي سايه‌خانم مثلا؟ خب وقتي براي من گذاشته، حتما مي‌خواسته به من ربطش بده. منم خب تنها شخصيت مهم و بين‌المللي هستم که اسم وبلاگم کشکوله ديگه! بي‌شعور! کي به شما اجازه داد زبان معيار اين مطلب را به زبان عاميانه تغيير دهي؟ اي بابا. اين مردک چرا اين‌قدر فحش مي‌دهد امشب؟ مگر وبلاگ کمانگير را نمي‌خواد که از او ادب ياد بگيرد؟

    بچه که بودم، وقتي مرحوم پدر (خدا حفظشان کند) مرا به کتاب‌خانه‌ي فيضيه (همان جايي که آدم مي‌روي داخلي و آخوند مي‌آيي بيرون) مي‌برد، خودش کتاب‌هاي قطور عربي مي‌گرفت و مي‌خواند. من هم همان‌ها را برمي‌داشتم و مطالعه مي‌کردم تا اگر احيانا برايش سوالي پيش آمد بتوانم هم مباحثه‌اي خوبي باشم. وقتي ذوق و شوق مرا براي مطالعه مي‌ديد مي‌رفت برايم کتاب کشکول شيخ بهايي را مي‌گرفت و مي‌گفت اين را بخوان. اگر کتاب‌هاي خودش مثلا 400 صفحه بود، کشکول شيخ بهايي 800 صفحه بود- مي‌دانيد که هشتصد صفحه‌ي چهارده سال پيش برابر سه هزار صفحه‌ي الان بود-. همين کارها را کرد که نرفتم آخوند شوم ديگر. ولي فکر مي‌کنم از همان جا به وبلاگ‌نويسي علاقه پيدا کردم. نمي‌دانم هشت يا نه سالم بودم. فقط همين قدر يادم است که پدر که صد صفحه مي‌خواند و نت برداري مي‌کرد، من هم در همان زمان يکي از لطايف سه خطي شيخ بهايي را تمام مي‌کردم و از اينکه اين همه وقتم را براي اين لطيفه‌ي بي‌مزه تلف کرده‌ام به شدت شاکي مي‌شدم.