سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قایم باشک ِ حسرت

ارسال‌کننده : در : 87/3/24 8:26 عصر

بچه‏تر که بودیم آن‏قدرها قایم‏باشک بازی نکردیم.قایم باشک

بچه‏تر که بودیم می‏خواستیم بزرگ باشیم؛‏ نمی‏خواستیم به چشم بچه نگاه‏مان کنند. دل‏مان می‏خواست به چشم بچه‏ها نگاه‏مان نکنند. قابم‏باشک که هیچ! نتوانستیم هیچ کار بچه‏گانه‏ای را آن‏گونه که قرار بود، انجام دهیم.

چرا دارم جمع حرف می‏زنم. آقا جون! من دلم می‏خواست بازی کنم، دلم می‏خواست بچگی کنم،‏ دلم می‏خواست دعوا کنم، دلم می‏خواست خونه رو به هم بریزم؛ چه می‏دونم.

من هیچ‏وقت بچه نبودم؛ چون هیچ‏وقت کسی رو کتک نزده‏م؛ هیچ‏وقت کسی رو دعوا نکرده‏م. اه.

اون وقتا وقتی از آدما رفتارای بزرگترانه می‏دیدم دنبال این بودم تا من هم بزرگ بشم و مثل بزرگترا رفتار کنم. من نه بچه بودم و نه بزرگ شدم. من هیچ‏وقت همچین عکسی نداشته‏م. هیچ خاطره‏ای هم با این عکس نمی‏تونه به ذهنم بیاد.

تنها چیزی که... . آخه من چی بگم؟ تنها چیزی که به ذهنم میاد، حسرته. حسرت. بله!

 




کلمات کلیدی :