سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نذر

ارسال‌کننده : در : 87/10/23 1:49 عصر


نذر کرده بود هر در راه مانده ای را که دید اطعام کند تا شاید روزی برای یک بار هم شده بهترینش را، بانویش را،‏ اربابش را ،دوباره ببیند.

شنید که گروهی خارجی را آورده اند به شهر!

مرد هایشان از دین خروج کرده‏اند و به دست عدالت محکوم شده اند!

عدالت، سر مردان را از تن جدا کرده و زنان و کودکان این خارجی ها را به اسارت گرفته!

همان عدالت هم حکم کرده که زنانی را که تا امروز رویشان و صدایشان را هیچ مردی ندیده و نشنیده با سر برهنه در بازار شهر چونان کنیزان بگردانند .

ام حبیبه کنیزش را با بغلی از غذا به محلی که می‏گفتند اسرا را در  آن جمع کردند، فرستاد تا  به رسم دیرینه و نذر قدیمی‏اش  در آرزوی دیدن یار، مساکین و بیچارگان تازه وارد را اطعام کند.

کنیز بازگشت با دست پر!

«اسرا صدقه ها ی ما را نپذیرفتند بزرگشان می گوید صدقه  بر ما حرام است.»

ام حبیبه در عجب است؛

صدقه تنها بر آل الله حرام است اینان کیانند که می‏گویند صدقه بر ما حرام است؟

.

.

.

.

چشم ام‏حبیبه به چشمان بزرگ قوم اسیر افتاد. او کیست که این چنین بلوایی در دل من به پا کرد؟

تو کیستی ای پیرزن؟

«ام حبیبه حق داری مرا نشناسی!»

من زینبم و این که بر سر نی می‏بینی تمام زندگی ام، حسین.
ام حبیبه حاجتش را گرفت. بهترینش را، بانویش را،‏ اربابش را دوباره دید!




کلمات کلیدی :