سلام
خيلي داستان جالبي بود
من وقتي داستان هاي شما رو ميخوانم تا مدتي به فكر فرو مي رم و روي قضيه تامل مي كنم .
خسته نباشيد
عالي عالي ....خيلي قشنگ بود ....خيلي به دلم نشست
دستت درد نكنه.موفق باشي.
سلام..!
يه مسئله اي هست كه چرا تا اون مشكل را نداشته باشيم بقيه را درك نمي كنيم ..اين خوب نيست..!
چون حس كردم متون و داستانهاي كوتاه دوست داري برات يه دونه :دي !ميل زدم!
آسماني باشي!
سلام فاطيما جان
نوع داستانهايي كه انتخاب ميكني شخصيتت رو به نمايش ميذاري .شايد به همين خاطره كه كمتر در انتخاب داستانهايي كه تو وبلاگهات ميذاري دخالت ميكنيم. اوايل نگران بودم كه چه خواهد شد؟ آيا دخترم همون شخصيتي را از خود بروز خواهد داد كه ما توقعش را داريم.
الان خوشحالم.چون تو تمام داستانها و جملاتي كه ميخونم نشان از قلب مهربان و صبور و بزرگوار و با سخاوت و همه صفات خوب انساني ديگر ميبنم .
البته قصد نداشتم اينجااحساساتمو نسبت به تو بيان كنم اما اين داستانت كمي منقلبم كرد.و باعث شد نتونم جلوي خودمو بگيرم
اميدوارم هميشه همينجور باقي بموني
آمين