سلام
سال نوتون مبارك!
يه خاطره تميز و بينقص!
اينقدر خوب و جالب كه حتي تا حدودي جعلي به نظر ميرسه!
به نظر قسمتي از يك فيلمنامه طنز مياد!
راستي يه پرسش فني...
اين اطرافيان كه دوبار در طول اين خاطره به شما چشم غره رفتند و حتي مراقب چاي نوشيدن شما هم بودند چطور متوجه چاي ريختن شما به بيرون نشدند
بذار ببينم آهان نوشته بوديد كه يه ستون بزرگ قديمي سوق الجيش شما رو مورد پرسپكتيو خودش قرار داده بود!
خوب يه بازخواني کردم وگرنه ممکن بود مثل نوشته شله زرد در وجود سلول هاي خاکستري مغزم شبهه مي کرديد
متشکرم از اينکه وقت گذاشتيد و به وبلاگم سر زديد
ان شاالله هر سيزده روز عيد رو در مهموني به سر ببريد
بعد سيزده مفتخر به گرفتن اولين جان باخته ي وبلاگ دومين مي شيد
عيدتون هم مبارك
سلام.اون اولي منو ياد خاطره ام انداخت كه افتاده بودم در جوب.جوب هاي اينجا هم كه جوب نيست!دره است! فقط گردنم از جوب بيرون بود كه بهد روزنامه گذاشتند روي صندلي ماشين و بنده نشستم توي ماشين و بعد برگشتم خونه................
عيد شما هم مبارك
منم از چايي بدم مياد!
بيچاره بابابزرگه
اين هفته هم ميشه هر وقت دلمون خواست مطلب بذاريم؟؟؟؟؟
سلااااااااااااااااااااااااااااام سايه خانوم جون!عيدتون مبارك!صد سال به اين سالا...!
نچ نچ نچ! چه عيد ديدني رفتني! خدا به خير كنه تا آخر ايام عيد!!!
راستي ما عيدي مي خوايم