اي دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من پيش از اينت گر که در خود داشتمهر کسي را تو نميانگاشتم
اي مرا باشور شعر آميختهاينهمه آتش به شعرم ريختهچون تب عشقم چنين افروختيلاجرم شعرم به آتش سوختي
اين دل تنگ من و اين بار نور؟هايهوي زندگي در قعر گور؟
(فروغ)
تنها داشته تان ، مستدامتان باد !
بي نظير بود !