سلام دوباره
ببينين. تموم بحث من رو اين جمله بود .
آخرش چه؟! مي شدم يکي مثل زليخا، که براي اثبات درستي عشقش، مهماني بگيرد و... اما اگر او يوسف نبود چه؟! جماعت به جاي بريدن انگشتان، به سخره ام مي گرفتند!
من ميگم اين جمله با بقيه ي جملاتتون نميخونه. نميتونه اين جمله، جمله ي يه عاشق براي معشوقش باشه. نگيد كه نخواستم زليخا باشم و فلان. پاسخ كامنتا رو خوندم.
من ميگم عشق ، اونم از نوع خداييش كه فرمودين ميتونه زيباتر از اين بيان بشه. عاشق خود معشوقش را يوسف ميبيند و به نگاه ظاهر بينان ديگر هم كاري ندارد.
امام خال لب دوست( خدا رو) توصيف ميكنه. و وصف حال خود را به مجنون مثال ميزند. پس توصيفش منافاتي ندارد.
نميدونم منظورم از اتقلتم رو رسوندم يا نه؟