• وبلاگ : طعم شيرين دو دقيقه
  • يادداشت : ...سري است خدايي!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 16 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سايه 

    سلام دوباره

    ببينين. تموم بحث من رو اين جمله بود .

    آخرش چه؟! مي شدم يکي مثل زليخا، که براي اثبات درستي عشقش، مهماني بگيرد و... اما اگر او يوسف نبود چه؟! جماعت به جاي بريدن انگشتان، به سخره ام مي گرفتند!

    من ميگم اين جمله با بقيه ي جملاتتون نميخونه. نميتونه اين جمله، جمله ي يه عاشق براي معشوقش باشه. نگيد كه نخواستم زليخا باشم و فلان. پاسخ كامنتا رو خوندم.

    من ميگم عشق ، اونم از نوع خداييش كه فرمودين ميتونه زيباتر از اين بيان بشه. عاشق خود معشوقش را يوسف ميبيند و به نگاه ظاهر بينان ديگر هم كاري ندارد.

    امام خال لب دوست( خدا رو) توصيف ميكنه. و وصف حال خود را به مجنون مثال ميزند. پس توصيفش منافاتي ندارد.

    نميدونم منظورم از اتقلتم رو رسوندم يا نه؟

    پاسخ

    سلام من هم دوباره! من از عشق اساطيري حرف نمي زنم. از يك نمونه ي عيني حقيقي حرف مي زنم. خيلي جملات نوشته م رو حذف كردم و احتمال مي دم اگر بود، حداقل شما متوجه ي حرف من مي شديد. من نوشتم خدا من رو عاشق كردم ولي منظورم اين نبود كه خدا من رو عاشق خودش كرد. مگه عشق زميني نمي تونه خدايي باشه؟ البته عشق رو ميشه قشنگ تر هم توصيف كرد ولي خب بديهيه هر كسي در حد توان خودش مي نويسه ديگه! مگه عشق دليل نمي خواد؟ خب دليل زليخا، زيبايي يوسف بود. همه رو هم جمع كرد تا دليلش رو ببينند. حالا اگر اومدن و ديدند دليل الكيه چي؟! من براي عشقم يه دليل دارم كه هم عقلم تأييدش مي كنه، هم دلم. اثباتش هم نيازي به ديدن نداره. اصلاً مي شود خودم هم درست نديده باشمش. بعيد مي دونم تونسته باشم منظورم رو بگم!