و اين نويد لحظه ديدار زلف يار را براي عاشق بي چاره ميداد ...
دل در دلش نبود تا زلف يار را ببيند واورا در اغوش كشد وبه او گويد پريشان كن سر زلف سياهت شانه اش بامن...و دل بدهد و قلوه بگيرد!اين حال زار عاشق درمانده در انتظار است