سلام
سوتك جونم گوش كن.
تا اونجايي كه من فهميدم : اين پسر انقدر حواسش به كتاب بود در ابتداي امر كه فراموش كرد اين چهره و اين چشمان و اين نگاه آشنا را .
اما اونچه براي دختر فراموش نشده بود ، اون وجود آشنا بود. فلاش بكي به گذشته در ورق پاره ها و ...
خب بقيش هم مشخصه ديگه .
وگويم ؟؟
درست گفتم جناب رائد؟
حالا خوبه جناب رائد بگن : نچ اين اون چيزي نبود كه من خواستم بگم:دي