گفتي پر و باريد باران پرستو.....باران شب ، باران بو، باران شب بو.....گفتي مي و آماده شد قه قه بخندد...آن كوزه ي سرشار مستي كنج پستو....ماندي نگاهي كردي و خنديد چشمت...رفتي به راه افتاد رد پاي آهو....تو بر لب بام آمدي اي نازنين..يا.....باريده است از آسمان باران گيسو.....
هواي باراني...يا سرمستم مي كند....يا غم زده ترين آدم روي زمين....حد وسط ندارد....
چه اهميت دارد...گاه.....اگر مي رويند...قارچ هاي غربت؟ سهراب سپهري