وبلاگ :
طعم شيرين دو دقيقه
يادداشت :
تو ....
نظرات :
1
خصوصي ،
21
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
رائد
روي صندلي ساندويچي نشسته بودم. دختر را چند بار کنار خيابان ديده بودم؛ کنار مادرش نشسته بود. و دو تاييشان کنار بساط فروش جوراب و اين چيزها.
روي صندلي ساندويچي نشسته بودم. آمد. گفت خودکار داريد؟ سرم به کار خودم بود. خودکارم را از جيب شلوارم در آوردم و دادم و رفت. سرم به کار خودم بود. آورد.
خيلي وقت است بعد از غروب که از کنار ساندويچي ميگذرم، ميبينم تنهايي کنار بساط فروش ِ خرت و پرتها نشسته است.
مادر آن دختر 8-9 ساله اگر بودم، به داشتن همچه دختري افتخار ميکردم.
-براي جبران آن همه تلخي اين نوشته.-
پاسخ
چي بگم؟؟؟ فرزندان كار و كودكان خيابوني.... باز خوبه اون با مادرش بوده . و اقلا امنيت داشته و داره .... مادرش؟ چي بگم؟ .... اينهمه نوشتم تلخ بود كه حتي جناب رائد هم به صدا در آمدند يعني آيا ؟؟؟