سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق زمینی جیزه؟؟

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/11/14 2:2 صبح

خب بحث شیرین این دفعمون، عشقه اونم از نوع زمینیش. مگه عشق هوایی هم داره؟؟
نمی خوام وارد مقوله تقسیم بندی عشق و این حرفها بشم. با عشق حقیقی یا سمائی که فعلا اینجا کار نداریم. اما همین عشق زمینی یا مجازی رو هم عده ای اومدن و بهش انقلت وارد کردن. عشق مجازی رو تقسیم کردن به دو قسم حیوانی و انسانی. عشق مجازی حیوانی رو، عشقی دونستن که ریشه در غرایز و شهوات داره و نوع دوم، عشق مجازی انسانی رو، تولید علقه و محبت بین دو انسان دونستند.
گروهی هم اصلا قائل به عشق زمینی نبوده و عشق مجازی رو هم درواقع علاقه به اولیاءالله و زمینه ی عشق حقیقی دونستند.

خب: اولا در باب اون تقسیم بندی اولیه به نظر من اصلا اطلاق لفظ عشق به اون چه که طعم غرایز به خود گرفته از بیخ و بن غلط می باشد. ممکنه که عشق و نیاز در انتها مکمل هم باشند اما اونچه از ابتدا رنگ غریزه به خود گرفته به نظر من اصلا اسمش عشق نیست.

در خصوص اون کسانی هم که عشق فی مابین دو انسان رو رد کرده و حتما مصرند که رنگ سمائی به تموم عشق ها بدن ، باید بگم که : مگر نه اینکه این عشق، خود نیز موهبت الهی بوده و اگه شکل صحیح اون باشه باعث رشد و تکامل انسان میشه؟ کی می تونه منکر اون کشش و علقه و علاقه بین دو انسان غیر همجنس باشه؟ چرا با عشق به گونه ای برخورد میشه که فرد عاشق وحشت از بیانش داره؟؟
بحث در این مقوله زیاده و در دو دقیقه نمی گنجه، اما مخلص کلام اینکه: عشق موهبتی الهیست که در اختیار انسان قرار داده شده، تا با اون عشق به رشد و تکامل برسه. پس اگه عاشقید از دستش ندین و اگه عاشق نشدین ...... نمی دونم اینجا باید چی بگم؟؟؟!!!خودتون حدس بزنین؛ آخه:
آن دم که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد
 آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

عذرنوشت:
اگه کمی بی پرده نوشتم، پلیز عفوا.
اندر نصایح بزرگانه:
تا عاشق نشدین، سعی نکنین ادای عاشقارو در بیارین. عشق چیزی نیست که بیاموزیش. به قول مرحوم شهریار:
ای سوخته ی سوخته ی سوختنی؛ عشق آمدنی است، نه آموختنی




کلمات کلیدی :

نفرین می کنما!

ارسال‌کننده : رائد در : 86/11/14 12:4 صبح

عشق عشق است. و اصالت دارد. نوشته ی قبلی را فراموش کنید؛ نوشته ی قبلی از دید کسی بود که تا حدودی با عشق در جدال است.
عشق را اگر نچشیده باشی، نچشیده ای؛ و نفهمیده ای! برای این که حتا بتوانی درباره ی عشق حرف بزنی باید دست کم یک بار چشیده باشی. پس هیچ موجود عشق چشیده ای نمی تواند به یک موجود عشق نچشیده چیزی را ثابت کند. ولی ما می گوییم تا همه گان بدانند.
عشق عشق است؛ و اصالت دارد. نیازی هم به دلیل و مدرک و این ها هم ندارد. من ِ مذهبی ِ -حتا- متعصب می توانم به راحتی و در عرض حتا یک دیدار کوتاه با یک نفر از جنس مخالف، -که شاید حتا هیچ تناسب رفتاری و ارزشی و اعتقادی با من نداشته باشد- عاشق شوم؛ عشقی که هیچ بار ارزشی ندارد؛ نمی توان نشست و دستی بر لحیه ی مبارک کشید و حکم  ِ خوب است و بد است صادر کرد؛ عشق عشق است.
فراوان دیده ایم و شنیده ایم و شاید خودمان از جمله ی همین کسان باشیم که برای عشق آیین نامه درست می کنند. عشق قانون نمی شناسد؛ وقت هم نمی شناسد؛ اصلا به نوعی همه چیز را کنار می نهد و خود حاکم می شود؛ عشق، «اقتدارگرای انحصار طلب است.»(copyrighted by Tahani)
عشق خیابانی. ول کنید این مزخرفات را. درست است که آدم نباید چشم ناپاک باشد و نباید به ناموس مردم چشم بدوزد؛ اما آن بنده خدایی که عاشق شده است، حتا دست خودش هم نیست. «عشق است بلای ناگهان»(مولوی بزرگ).  خب. تصور شخص بنده این است که عشق را اگر باشی می توانی درک کنی و الا فلا.
نبینم کسی بگه عشق خیابانی و نمی دونم از این مزخرف جات ها. کاری نکن دعا کنم همه اونایی که این حرف رو می زنن خودشون یه روز سرد پاییزی عاشق یه دختر یا یه پسر بشن که هیچ تناسبی باهاشون نداره ها! کاری نکنید.



کلمات کلیدی :

انگشت شست؟ بیارش بیرون!

ارسال‌کننده : رائد در : 86/11/13 2:40 عصر

گفته باشم؛ من داستان عشق زمینی رو فکر کنم اون هفته که موضوع، هر چه دل تنگ می خواهد بود، نوشتم. ولی خب.
آخه من چی بگم؟
هیچ آدمی نیست که دست کم یک بار دچار یا درگیر یا زندانی عشق زمینی نشده باشد. آن پسربچه ی شش ماهه ای که نمی تواند انگشت شستش را از دهانش در آورد، بی گمان عاشق است. عاشق پیشه ای که حتا یک لحظه نمی تواند حتا تصور کند دوری از معشوق را.
داستان عاشقی و عشق زمینی عینا همان است؛ همه ی عشاق کودکانی اند نورس؛ که نمی توانند دست از معشوق بردارند؛ همه ی عالم هم اگر دور آن پسربچه جمع شوند و با استدلال های جوراجور بخواهند راضی اش کنند که انگشت شست چیز خوبی برای عاشق شدن ندارد، نمی توانند راضی اش کنند.
توهین شد به عشاق؟ نه! عاشق اگر باشی، می دانی راست می گویم.



کلمات کلیدی :

عشق زمینی

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/11/13 1:7 عصر

سلام

تا پارسی بلاگ پا برجاست من پستم رو بنویسم که معلوم نیست دیگه کی زیارت جمال وبلاگ نصیب ما بشه!

همون طور که بالا می‏بینید موضوع این هفته عشق زمینی هست. نظر به اینکه می‏دونستم همه‏ی دوستان در زندگیشون بارها عشق الهی! را تجربه کردن دیگه گفتم یک بار هم که شده تواضع به خرج بدن و در مورد حسنیات!! و عیوبات!! و تجربیات!! این عشق بنویسند.

این هفته نویسنده های دومین:

1- شنبه: رائد
2-یکشنبه: سایه
3-دوشنبه: حامد
4-سه شنبه: زینب
5- چهارشنبه: سوتک
6-پنج شنبه: آسید محمدرضا فخری
7-جمعه: هیچ کس




کلمات کلیدی :

داستان گریه های من

ارسال‌کننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/11/11 1:9 عصر

سلام

چون پنج شنبه نوبت هیچ کس! بوده، من آمدم ها...
دو نوشته دارم درباره گریه یکی داستان گریه و دیگری کودک درونم.
هر کی دوست داشت مراجعه بفرماید.
یا قتیل العبرات

 




کلمات کلیدی :

طعم تلخ دودقیقه

ارسال‌کننده : در : 86/11/11 9:26 صبح

به نام خالق اشک
گاهی مردم فکر میکنن چون زیاد میخندی هیچ غمی نداری
...اما...
گریه

اما، گریه هم نعمتیه واسه خودش




کلمات کلیدی :

!

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/11/10 5:55 عصر

در آن لحظه که گریه هایم را دیدی
چشم از رخ بی ریای من چیدی

ای فلک دست بر دلش زن
تا بفهمد گنه خود کرده را تدبیر نیست

پ.ن: نیمی من گفتم و نیمی جناب مولوی!




کلمات کلیدی :

!

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/11/10 5:50 عصر

می دونستی اشک گاهی از لبخند باارزش تره؟
چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی، اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی!

پ.ن: من نگفتم!




کلمات کلیدی :

اشک آسمان!

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/11/10 4:41 عصر

داخل اتاق شدم، همه جا تاریک بود. چراغ را روشن کردم. اطرافم به گونه ای شده بود که گویا عرصه بر من تنگ و تنگ تر می شد.
طاقت تحمل نداشتم. به همه چیز که نگاه می کردم با من حرف می زدند. دیوارها، لوازم اتاق، عروسک ها، چراغها و...همه و همه از غم سرشار شده بودند.
اشکهایشان را می دیدم که مرا در سختی دوری از او همراهی می کردند!

به کنار پنجره آمدم. آسمان هم طوری به هم ریخته شده بود که برای او، گریه را ترجیح می داد.
به زیر باران رفتم، قطرات چشمان آسمان را بر روی صورتم حس می کردم. اشکهای آسمان و اشکهای چشمانم، دست به دست هم دادند و با هم حرکت می کردند و آنقدر همدیگر را در آغوش فشردند که جوی ها، لبریز شدند.

دلم را که انبوهی از غم شده بود، سبکبال کردند. آری همین اشکها....
ولی اگر همه ی این جوی ها هم به هم بپیوندند و دریایی از اشک را ایجاد کنند باز هم فایده ای ندارد. همان آسمان او را با خود برد و برای رفتش نیز اشک ریخت!
آیا این انصاف بود؟!




کلمات کلیدی :

اشک دیدار!!!

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/11/10 12:14 عصر

به مناسبت بازگشت جناب مدیر خان، دومین سکوت کرده و در خفای خود اشک می ریزیم.( حالا معلوم نیست اشک شوق یا .....)

پ.ن: زیارتتون قبول!

پ.ن: مقدمتان گلباران( پاچه خواری می کنیم برای جلوگیری از اخراج)!!!

پ.ن: هر اشکی شاید خوب باشه یه جورایی، ولی گریه ی بعد از اخراج شدن اصلا به مزاجمان نمی سازد.
خدا همه ی اشکهای اخراج را از چشمانمان دور سازد!




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5      >