سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باور نمی‏کند!!!

ارسال‌کننده : در : 87/3/4 2:40 صبح

می‏گفت: نه این‏که معتادا... چند وقته تفریحی مصرف می‏کنم! معتاد که نیستم! معتادا رو ندیدی؟ تابلوئن! من اراده کنم می‏تونم بی‏خیالش شم اما خب فعلا دلم نخواسته بذارمش کنار! ولی اگه بخوام سه سوته بی‏خیالش شده‏م!

بی‏چاره نمی‏دونست چند وقته گرفتارش شده و بخواد هم، نمی‏تونه... نه! بهتره بگم سخت می‏تونه!
معتاده که این‏جور پولشو آتیش می‏زنه و دود می‏کنه می‏فرسته هوا! نبود که... آخه شما بگید آدم عاقل این کارو می‏کنه؟؟؟!!




کلمات کلیدی :

در حاشیه!

ارسال‌کننده : در : 87/3/4 2:25 صبح

یا رفیق!
بسیار خوش‏وقت و شادانم که در دوره‏ی ریاست جدید دومین اولین پست را می‏نگارم!
این‏جانب سوتک! از طرف خود و همکارن گرامی انتخاب شایسته‏ی شما را به مدبریت دومین تبریک و تهنیت عرض می‏نُماییم!
مستدام باد دوران خوش ریاستتان!




کلمات کلیدی :

تقسیم موضوع هفته

ارسال‌کننده : در : 87/3/4 1:17 صبح

با شرمنده گی بسیار و ادای احترام به مدیر بزرگوار وبلاگ، جناب احسان بخش و عذر خواهی از این جسارت، فقط چون خودشون امر نمودند، چشم گفته و با اجازه از همکاران نویسنده  و آرزوی برگزاری امتحاناتی موفق برای فاطیما و زینب عزیزمون، میریم سر تقسیم بندی موضوع هفته.
از اونجایی که جناب احسان بخش لطف نموده و گفتن میتونیم هر تغییری خواستیم بدیم، من هم ، طرحی رو که تو ذهنم بود، پیاده نموده و برا هر نویسنده، موضوع تعیین می کنم. (خب، ببخشینم).

شنبه : سوتک  با موضوع (اعتیاد)
یک شنبه : رائد  با موضوع  (چشمهایش)
دوشنبه : حامد با موضوع (کودتا)
سه شنبه : سایه با موضوع (غرور)
چهارشنبه : مهمان هفته ( مهمان هفته در انتخاب موضوع، مخیر می باشند. همین اندازه که لطف نموده و دعوت ما رو اجابت می کنند، بسیار سپاسگزاریم).
پنجشنبه : کبری با موضوع (رنگ عشق)
جمعه : جناب فضل با موضوع (انتقاد)

همین خب.
یا علی.




کلمات کلیدی :

خبر جدید !!

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/3/4 12:12 صبح

مژده به کودتا گران انقلابات  مخملی، در اقصی نقاط وبلاگستان، علی الخصوص کودتا گران دو مینی !!
به دلیل کهولت سن و نزدیک شدن به سن بازنشستگی  و  برای تشویق قشر  جوان و نوجوان و به دلیل  دانشگاه و سفر و غیره و ذلک  و  اینا و  اونا ، تصمیم گرفتیم که چند صباحی میدان را به جوونها واگذار نموده تا ببینیم در این میدان چند مَرده حلاجند؟؟
از این رو ، مدیریت را برای یک دوره ، به تعداد نویسنده ها، هر هفته به طور ارثی به یک نویسنده واگذار می نماییم.
از اونجایی که سایه خانم برای وبلاگ زحمت زیاد کشیده اند، البته  نمی دونم وبلاگ به گردن ایشون حق داره یا ایشون به گردن وبلاگ، اولین مدیر هفته، خانم سایه بوده و مدیریت هفته ی بعد دو مین رو، ایشون بر عهده می گیرند.
برنامه ی جدید دو مین برای یک دوره به شرح زیر تغییر میکنه.
1- هر هفته یک مدیر، گردش کار وبلاگ رو بر طبق معرفی از قبل، بر دست گرفته و در طول اون یک هفته، انشاءالله تمامی نویسنده گان با مدیر جدید همکاری می نمایند.
2- مدیر هفته، موضوعات را تعیین نموده و می تواند هر گونه تغییری در این زمینه لازم میداند، مانند، تغییر روزهای نویسنده ها  یا تعیین یک موضوع یا چند موضوع برای هفته یا تعیین مهمان هفته و هر حرکت تنوعی ، انتقامی  دیگر ، از اون جمله، تعیین تمامی روزهای هفته برای یک نویسنده ،و هر کاری  که  به  ذهنش میرسد ، انجام دهد.
4- مدیر هفته را هر هفته تعیین مینمایم و در این فاصله خود نقش یک نویسنده را فقط دارا می باشم و بس.
5- مدیر هفته، باید الزاما نامش جزء نویسنده های هفته بوده و حتما در طی هفته بنویسد.

فرزندان خوبی باشید و !!! نه بابا ببخشین ‍ نویسنده های خوبی باشید و گوش به فرمان مدیرهفته بوده تا خدای نکرده مجبور به اخراجتان نگردم.




کلمات کلیدی :

مادر ! این عصر ، عصر غریبی است

ارسال‌کننده : در : 87/3/3 3:16 عصر

گاهی از کوچه های مدینه.یک صدای قدیمی می آید
بین فرزند و مادر نشان از.گفتگویی صمیمی می آید!

عابرانی که در کوچه هستند. یاد یک راز غمگین می افتند
عطر نرگس می آید درین شهر. هر زمان که نسیمی می آید!

-مادر این عصر عصر غریبیست. غیبت و غربت و دوری از تو
کمتر از خانه ها عطر یاس و نغمه یاکریمی می آید!

مادر اینجا نفس بی تو تنگ است.کاش آن لحظه نزدیک باشد
آن زمانی که دنیا به سمت مقصد مستقیمی می آید!

آن زمانی که قبر عزیزت پشت دیوار پنهان نباشد
مثل عصر پدر خنده آن روز بر لب هر یتیمی می آید!

*
مادر آرام لبخند گرمی بر لبان پسر می نشاند
باز هم عصر جمعه برای گفتگویی صمیمی می آید!

 

 نغمه مستشار نظامی


کلمات کلیدی :

نمی شود ... یا شاید نمی توانم ...

ارسال‌کننده : در : 87/3/3 2:17 عصر

از همان اول که موضوع این هفته را دیدم ، دلم می خواست بنویسم . با خودم می گفتم چقدر حرف دارم برای گفتن ... و چقدر ناگفتنی دارم که به جایشان سه نقطه می گذارم ... چه حس خوشی داشتم وقتی با خودم فکر می کردم این هفته عطر مادر ، تمامِ دودقیقه را بر می دارد ... و طعم شیرین دو دقیقه با «مادر» چقدر شیرین تر می شود ... و شد ... اصلاً مادر که می آید ، همه جا پر از عشق می شود ...

اولش فکر می کردم می شود ؛ حالا ولی می بینم نمی شود ... یعنی نمی توانم ... یعنی تر من را چه به نوشتن از «مادر» ... من خیلی زحمت بکشم تمام حسم را بریزم توی یک عبارت کوتاه «دوستت دارم » ... همین آیا؟! ... مادر برای من خیلی بزرگ تر از این حرف هاست ... خیلی وسیع تر از این که توی دو دقیقه ی من جا بشود ... خیلی عاشق تر این که بتوانم توصیفش کنم ... حالا هم اعتراف می کنم که کم آوردم ... من از اولش هم نمی توانستم از او بنویسم ... 




کلمات کلیدی :

دایه ی مهربان تر از مادر!

ارسال‌کننده : در : 87/3/2 6:33 صبح

دلم قرص چشم های تو شده بود. آرام و متین و دوست داشتنی! می شد مگر تو را دوست نداشت؟! می شد مگر شب که می خواستی بخوابی، از آن مهربانی های مادرانه ام، برایت لالایی نخوانم؟! می شد مگر زمین که می افتادی، قلبم را بگویم که نلرزد؟! می شد مگر دور که بودی، دلم را راضی کنم که تنگت نشود؟!
دروغ چرا؟! قدم های آغازین آمدنم، پر از دلهره های غریب بود، پر از تردیدهای نگفتنی؛ می ترسیدم که نخواهی ببینی ام، که مرا غاصبی بپنداری که آمده ام نقش یک دایه ی مهربان تر از مادر را بازی کنم و می ترسیدم که مادری را برایت نتوانم. درنگاهت نمی دانستم چیستم، اما در نگاه من، تو آن کودک دوست داشتنی آرزوهای هر دختری بودی که برایش مادری کند و دریای مهری را که پروردگار در وجودش نهاده، جرعه جرعه، به کامش بریزد.
تو در دامان من قد کشیدی و از آب و گل درآمدی. طعنه هم کم نشنیدم، تو که خبردار نمی شدی؛ اندک اوجی که صدایم می گرفت، از سر تنبیه اگر به آهستگی بر دستت می زدم، بهانه ات برای خرید اسباب بازی را اگر بی اجابت می گذاشتم، لباست اگر کمی کثیف می شد، اصلاً اینها هیچ، کافی بود یکبار به زمین خوردنی، خراشی بر پایت می افتاد، از هر سو می شنیدم که: " مادر نیست که دل بسوزاند"!! مادر گفتن های تو بود که از پایم نمی انداخت.
تمام این سال ها "او" نبود- مادرت! را می گویم- نخواست که باشد و من فکر می کردم یگانه ی قلب توأم. چه خامی تلخی مرا سرشار کرده بود! آمد و طوفان حضورش، همه ی ساخته های طلائی ام را به یغما برد. آن ساخته های طلایی هیچ، تو را برد. تو را؛ نهالی را که من به بار نشانده بودمش!
گلایه ی دل، نه از تو که از من است. منی که یادم رفته بود فرزند بی وفاست. چه رسد به تو که فرزند من نبودی و من مادرت نبودم- نبودم؟!- تو رفتی و من نیک آموختم یک نامادری بودم؛ یک دایه ی مهربان تر از مادر!




کلمات کلیدی :

عجله نکنید. عجله نکنید. زنگ تفریحه!

ارسال‌کننده : در : 87/3/1 1:40 صبح

همیشه در قلب منی مادر!




کلمات کلیدی :

<   <<   6