سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پدر و مادرم در تمام فراز و نشیب های زندگی با من بودند

ارسال‌کننده : در : 86/7/20 2:0 صبح

وقتی نوجوان بودم،پول هایم را جمع می کردم تا یک واگن باری کهنه بخرم. هر روز پس از مدرسه، به آن رسیدگی می کردم ــ سمباده می زدم، رنگ می کردم و برقش می انداختم ــ پدر و مادرم، به عنوان هدیه به من روکش های جدیدی برای صندلی هایش دادند. 

سپس یک بار در واگن را قدری محکم بستم، به طوری که شیشه ی یکی از پنجره ها شکست و من پولی برای عوض کردن آن نداشتم. با آن همه جا می رفتم، که شامل مدرسه هم می شد.

دبیرستان من ساختمان بزرگ همواری بود و می توانستی از داخل بسیاری از کلاس ها محل پارک خودروها را ببینی. روزی باران بارید.در کلاس نشسته بودم و واگنم و روکش های جدیدش را تماشا می کردم که به خاطر بارانی که از شیشه ی شکسته به داخل می رفت،خیس شده بود. 

ناگهان مادر و پدرم را دیدم که با سرعت وارد پارکینگ شدند و کنار واگنم با صدای گوشخراشی توقف کردند. بعد تکه پلاستیک بزرگی از ماشین بیرون کشیدند و زیر باران سیل آسا، واگن من را با آن پوشاندند. 

پدر، در میان روز، محل کارش را ترک کرده بود، دنبال مادر رفته و این تکه پلاستیک را برای حفظ صندلی های واگن من از آسیب، خریده بودند.دیدم که چه کار می کنند و درست وسط کلاس شروع به گریه کردم.

پدر و مادرم در تمام فراز و نشیب های زندگی با من بودند، و همیشه از من حمایت کرده و از این که پیشرفت من را می دیدند، به خود افتخار می کردند. من هرگز رفن آنان را نمی پذیرم. تمام داستانهای آنان را همیشه به همراه دارم و این باعث می شود همیشه در اطراف من باشند. 

منبع: کتاب غذای روح

 نوشته: جک کنفیلد و مارک ویکتور هنسن




کلمات کلیدی :