سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاید بیایی

ارسال‌کننده : در : 86/10/4 1:35 صبح

با صدای پای غروب، با کوله باری از دلتنگی، به انتظار صدای پای عشق، لحظات رو با ترنم چک چک باران هم آوا نموده، تا شاید شنوای هم خوانی قدوم خسته ات، با اشک باران باشم.

با ریزش بلورهای برف، بر آستان دیدگانم، ذوب قطرات اشک را با گرمای نفسهای تو ، به تماشا نشسته، و این که شاید ، روزی بر آستان این دیدگان برفی، غبار گرم دیدار، پایان بخش شکوه های پوشالین غروبی خسته باشد. 

با ظهور ستارگان شرقی بر آسمان بی کران و بی انتها، شب را به مهمانی لحظه ها سپرده ، و خود به استقبال انوار نورانی صبح، به استقبال می نشینم، شاید که ظهور نور حضورت، روشنی بخش تیره گیهای شبهای قیرگون بوده و نیز شاید با لحظه لحظه های حضورت پیمانی دیرینه بندم.
با خوشبوترین یاسهای رازقی، برکه های سکنی گرفته رو معطر نموده و خود به امید به تماشا می نشینم، شاید که عطر حضورت، بر جای جای این کویر تفتیده و ساکن، بوی خوش زندگی روانه سازد.

با پرنقش ترین قلم آفرینش، (شایدها) رو به رسم کشیده و با خوش رنگ ترین رنگ، به ترسیم این لغت جادویی می پردازم. که اگر نبودند، شاید و شایدها، از دوری دیدارت در سراشیبی نیستی پله های سقوط را  طی می نمودم. و اینک شاید که روزی تو خواننده این سطور گشته و دلیل حضور بی حضورت را متوجه گردی.

دلیلی به روشنای صبح امیدم.

شاید روزی بازگشتی.

شاید...




کلمات کلیدی :