سلام :
خيلي دلم مي خواست كه كشف كنم..
اون ، چه چيزي بود كه با يه بار پرتاب، چنين اعتماد به نفس اين جناب سر كج رو مورد هدف قرار داد راستي ..
.جناب سر كج در مورد چه چيز حرف ميزد كه اون برخورد صورت مي گرفت؟
آيا از بين شنوندگان، فقط يك نفر با او برخورد ميكرد؟
نميشه گفت كه اصلا برخوردي نبوده و تماما از اول توهم بوده؟ يا برخورد فقط برا يك بار بوده و بقيه ش توهم و ترس از اون برخورد اول بوده است؟
شايد ... شايد اون برخورد اوني نبود كه اون فكر ميكرد.
شايد اصلا برخوردي نبود
شايد .........
اقلش اين بود كه اينچنين از ترس برخورد، خودش رو برا هميشه سر كج نميكرد.
حيف
حيف از سري كه فقط بابت ترس چنين راه كج نمايد
راستي، فكر مي كنين كه سر جناب سر كجيان ، باز صاف ميشه؟؟؟
فکر که ميکنم ميبينم سرکج را دوست ندارم. البته اين دوست نداشتن جناب سرکج بدون فکر کردن وارد ذهنيات من شد. اما به هر حال فکر ميکنم جناب سرکج اين حق را نداشت که با هر بار خوردن شيء سياه به سر و گردنش چيزي بپرسد.
اين درست که جناب سرکج آقا اعتراض داشت اما حق نداشت تا اين حد منفعل باشد. البته ببخشيد که دارم از شخصيت سرکج انتقاد ميکنم. خب ببخشيد ديگه.
پاراگراف قبلي را فراموش کنيد.
جناب سرکج براي من دوستداشتني نيست چون انگار انگيزه ي کافي براي حل اين مشکل ندارد و دست کم در درون خودش دنبال دليل نميگردد و فکر ميکند حتما علت ناشناختهاي بايد وجود داشته باشد.
به نظر من حتي تصميم او براي مجري شدن يا آن سوالش از سرکار همسر هم براي اين نيست که به دنبال راه چاره است بلکه بيشتر براي اين است که فکر ميکند چيز خارقالعاده يا حداقل عجيبي اين وسط هست که او نميتواند از ان سر در بياورد.
وراجي هم حال ميدهد ها!!!رائد
بعد از خواندن مجدد داستان به اين نتيجه رسيدم:
پوتين براي سربازان جديد , دستبند ?? عدد
پول برق را بايد بدهيم , پول آب جدا
بازداشتگاه نم کشيده است, پول گاز را بايد بدهيم
و ديگر هيچ …
روشنفكران: به به …….. به به
يه شهروند درجه دو:
مطمئنيد مشكل از گيرنده نيست؟
يا من منظور نويسنده رو نفهميدم يا خيلي مسخره بود
سايه خانوم جون! اين قدر هي گفتيد مواظب باشم جلو مهمون آبرومون نره يادم رفت چي مي خواستم بنويسم...
و اما اين آقاي سركج!دلم براش سوخت! نه براي اون شي سياه کذايي که هربار مورد تفقد قرارش ميداد... دلم براش سوخت به خاطر دو تا جمله:آقاي سرکج احساس کرد در آن سخنراني خيلي زياد صحبت کرده است... كاش فقط همين حس بود! و كار به جمله بعد نمي كشيد... از همسرش پرسيد: «به نظر تو من خيلي بد حرف ميزنم؟» راستش دلم براي آقاي سركج سوخت نه براي درد ناچيزه اون ضربات، دلم سوخت براي اعتماد به نفسش كه همين جوري تحليل رفت و از يه سخنراني مهم سمينار كارش كشيد به جايي که جرات حرف زدن رو ازش گرفت!!!
نمي دونم! نمي خوام جبرگرايانه نگاش كنم وگرنه مي گفتم شايدم سكوت براش بهتره بوده و اين جوري قرار بوده حاليش شه! نميدونم...!
سايه خانوم جووونم! اگه بد نوشتم و جلو مهمون آبروريزي مي شه و از اون جا كه اين مهمون دومين، خودشون صاحبخونهن و مممكنه بخوان بندازنمون بيرون، ويرايش بفرماييد لطفا! با تشكر: خودم!
شيطوني؟؟؟
گفتم آبرومون ميره ها!!!
نديدي آقاي مدير گفتن اينجا متعلق به ايشونه؟
خوب اگه انداختنمون بيرون چي؟؟
آهان! سايه خانوم جونم يعني اين جوركي بايد بذارم منم؟باشه!با سلام!... آخ! بار اول يادم رفت سلام كنم! سايه خانوم... بد شد؟؟؟
با سلام! داستان جالبي بود و با شناختي که سايه خانوم از متناي شما دارن مي دونيم كه يه بار خوندنش كمه.
سايه خانوم! يعني برم دوباره بخونمش؟
سلام دوباره
داستان جالبي بود و با شناختي كه از متناي شما دارم ميدونم كه يه بار خوندن كمشه.
جالب بود .
ممنون.
سوتك جونم
نگفتم شيطوني پيش مهمون نكنيم كه آبرومون نره.
رييس جوون امر فرمودن كه در حضور مهمان شيطنت نكنيم!اين جانب هم حسب الامر سايه خانوم جون! ورود شما را به دومين خوشامد گفته و برايتان موفقيت آرزومندم!
خيلي مواقع مطالب و يادداشت هات كمي تا قسمتي نياز به فكر داره.
در حال حاضر فكر نمي كنم چيزي از اين جناب سركجيان فهميده باشم.
بهتره بيشتر روش فكر كنم شايد به نتيجه اي رسيدم.