سلام.
چه حوصله اي دارن اين جناب تربچه ها!!!!!!!!!!!!!!!
اينم قشنگ بود.
ببينيم سوتك در مورد چي مي نويسن؟؟؟؟!!!!؟!؟؟!؟!!؟
هان رفيق فكر نكني خوشمزه گيمان گرفته ها خير گفتيم سرت خلوت است وماهم بيكار بنويسم برايت
خيلييييييييييييييي هم ممنونم
و بعد از سالي=
واينگونه داستان زلف تا ابد ادامه خواهد داشت....
در بازي زندگي باهم همسفر وهم بازي شده اند وهم دل ... وخانه اي بنا كرده اند سايبانش همه عشق....
جشني عاشقانه طلوع پيوندشان را نويد ميدهد وباشادي دست هم را گرفته وروانه خانشان ميشوند...
و حالا معشوق است ويار.... وعشق بازي شروع ميشود ...
و وصال برايشان مرگ عشق نيست بلكه ...
براي يارش گل ميبرد و خنده يار شكوفا ميگردد وعاشق از خنده او گر ميگيرد....
و عاشق ميگويد : ايا قلبم را كه از محبتت سرشار است واز دوريت صد چاك ميپذيري؟؟؟ ايا مرا در ميابي ... اگر دريابي جان در كفت ميگذارم....بهاي وصلت گر جان است بگو جان دهم يا هرچه هست بگو ان دهم...
ومعشوق عاشق دلسوخته را ميپذيرد
در تماشاي يار حيران مانده است .... زبانش بند امده و گفتن كلمات برايش بس دشوار وملال اور است وميخواهد فقط با چشمانش با نگار
زيبايش سخن گويد ... از عشق ...از اتش فراق ... واز شوق ديدار كه ديدار معشوق برايش خوشتر بود از پپسي كولايي در كوير ....
و اين نويد لحظه ديدار زلف يار را براي عاشق بي چاره ميداد ...
دل در دلش نبود تا زلف يار را ببيند واورا در اغوش كشد وبه او گويد پريشان كن سر زلف سياهت شانه اش بامن...و دل بدهد و قلوه بگيرد!اين حال زار عاشق درمانده در انتظار است
ميگويد : تو با عشقت منو عاشقم وكردي ديگه من طاقت ندارم بسه هر كاري كه كردي/بيا باهم ، بيا باهم منو وتو مابشيم/دست هم بگيريمو راهي فرداها بشيم/
...اوهوم
كار به جايي ميرسد كه جوانك به نگارش پيغام ميدهد جانا تورا زجان بيش تر دوست دارم يا بيا تا به ديدارت زنده شوم يا هم مرگم را نظاره كن....
سلام
زلفت هزار دل به يكي تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
شيدا از آن شدم كه نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گري كرد و رو ببست
حافظ هر آنكه عشق نورزيد و وصل خواست
احرام طوف كعبه ي دل بي وضو ببست
برقرار باشي خانومي!
براي از بين بردن موانع وصل بي وقفه ميكوشند و باتمام وحود وصال معشوق راخواهانند وحاظرند جان شيرين خود را براي يك ديدار وفقط يك ديدار بدهند....
ديدار يار را از جان شيرين تر دانند و بي تابند تا زلف تابدار يار را ببينند واز خنده مليحانه اش مست گردند....اما نميشود وصال يار جان ميخواهد ...جان
وبهتر است بگوييم از دوري يار اسكل شده اند رويم به ديوار!!!....