ترش و شیرین 4
توی یک پاساژی داشتم قدم میزدم و به دنبال چیزی میگشتم که میخواستم بخرم...یهو صدای مکالمه با تلفن همراه دختری که جلوی من با یک آقا پسری راه میرفتند،توجهم رو جلب کرد...عمدی نبود،اینقدر بلند حرف میزد که صدایش واضح به گوش من میرسید:
_ آره مامان جون،با سارا اومدیم خرید...تو چیزی نمیخوای؟
آقای سارا !!! هم دستانش رو گذاشته بود پشتش و آروم قدم میزد و همراهی مینمود...
_ مامان سلام میرسونه...
آقای سارا هم سری تکان داد...
_ سارا هم سلام میرسونه...باشه،کاری نداری؟...قربونت...خداحافظ!
و بعد صدای خنده هر دو نفر بود که گوشم را نوازش داد...و من در فکر این هستم که این آقای سارا پیش خودش فکر نمیکند که کسی که به این راحتی به مادرش دروغ میگوید،آیا با او صادق خواهد بود؟
کلمات کلیدی :