ستاره بی فروغ
نه اینکه ستاره باشد و نورانی...، نه(!) اسمش ستاره است. شاید یک سیاره کوچک باشد... . هر چه ستاره ریز و درشت اطرفش هستند تلاش میکنند تا نورشان را با او تقسیم کنند. او اما اینگونه نیست. او همه نورها را برای خودش میخواهد. ستارهها را تا وقتی دوست دارد که سهمی از نورشان داشته باشد... .
این روزها آن ستاره(!) بیفروغ خوشحال از این است که یک ستاره دیگر را، از منظومه خارج کرده است، غافل از اینکه ستاره شکست خورده به هیچ چیز غیر از نوری که به او بخشیده فکر نمیکند... . به روزهایی که ساعتها با ستارهگان دیگر تلاش میکرد تا نور منظومه را هر چه بیشتر رونق ببخشد... .
راستی چرا ما انسانها گاهی اوقات اینگونهایم؟
کلمات کلیدی :