آهای...!
آهای...!
آهای با توام ،تو که ادعای گردن کلفتی میکنی ،توکه به زور بازوت مینازی ، تو که باد تو گلوت میندازی و با غرور از شجاعت و غیرتت حرف میزنی، تو که فکر میکنی خیلی مردی؛ زیادم به خودت مطمئن نباش . ببینیم تا حالا تو قدرت و شجاعت و غیرت و چیزایی که میگی خودت رو محک زدی؟تا حالا تو مدرسه مردونگی امتحان پس دادی؟...کسی که طاقت چند ساعت گشنگی و تشنگی رو نداره چه جوری میتونه دم از قدرت بزنه؟کسی که تحمل یه کوچولو سردرد و سرماخوردگی رو نداره چه طور میتونه ادعای شجاعت بکنه؟کسی که به طرز زندگی اطرافیان و همو طناش فکر نمیکنه و اهمیت نمیده چرا دم از غیرت میزنه!
پرده اول
22 سالش بود ، اما طرز فکرش به 30 ساله ها می خورد، صورت سفیدش رو محاسن سیاه پوشونده بود .وقتی تو چشاش نگاه میکردی حس میکردی داری به یه دریای زلال و عمیق بی انتها نگاه میکنی از بس که چشمش پاک و نظرش بلند بود. هیچ وقت اجازه نمیداد جسمش به راحتی و خوشی عادت کنه و مخصوصا خودش رو وادار به کار بدنی زیاد و سخت میکرد ، در عین حال به خاطر هوش بالاش جزء بهترینهای دانشگاه بود.شجاعت و غیرتش رو از کوچیکی با شرکت در مبارزات علیه رژیم نشون داده بود .به مادرش خیلی احترام میگذاشت ،کمکش میکرد و دستش رو از فرط علاقه مرتب میبوسید. بارها و بارها ساواک دستگیر و شکنجه اش کرده بود ولی هیچوقت زیر بار زور نرفت.شهید دانشجوی پاسدار سیدحسین علم الهدی:
محل تولد: اهواز......سن شهادت : 22 سال......محل شهادت : هویزه.......آخرین سمت: فرمانده سپاه هویزه........علت شهادت : اصابت همزمان گلوله سه تانک به جسم پاک و آسمانیش.
پرده دوم
به سید حسین گفتم : فلانی رو دستگیر کردند ، فکر میکنی زیر شکنجه ها مقاومت کنه و دووم بیاره؟گفت : قرآن میخونه ؟پرسیدم : منظورت چیه ! گفت : اگه با قرآن انس داشته میتونه مقاومت کنه.
پرده آخر
جملات زیر ،نوشته آخرین برگ دفترچه یادداشت یکی از شهدای گردان حنظله لشکر 27 در کانال سوم فکه که در حین تفحص به دست آمده ست.
کلمات کلیدی :