سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیش از دومین

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/8/22 6:34 عصر

این یادداشتی که در زیر اومده از یکی از خوانندگان این وبلاگ هست که در بخش نظرات یادداشت قبلی وارد شده.
هر چند که شاید بیشتر از دو دقیقه باشه اما عمری تجربه توش نهفته شده...
 ____________________________________________
سلام سایه خانم قشنگ بود
یادمه یه زمانی آرزو میکردم که بتونم یه تلویزیون سیاه و سفید داشته باشم چون یه سال بود تو خوابگاه دانشجویی بودیم با همسرم ؛ تلویزیون نداشتیم.بعدها که تلویزیون خریدم .آرزوهای دیگه یکی یکی میومدن تو ذهنم .بچه دار که شدم یادمه بازم در آمدمون خوب نبود یه شب دیدم شیر بچه ام تموم شده  پولم ندارم که برم یه قوطی شیر بخرم
اون شب آرزو میکردم کاش ایقدر داشتم که یه دفعه ده یا بیست تا قوطی شیر بخرم و هرگز غصه شیر بچه رو نداشته باشم
هنوز خیلی چیزها تو زندگیم کم داشتم که آرزو داشته باشم بخرم ولی پولش نبود
یه روز که پسرم کمی بزرگتر شده بود تو کوچه با حسرت با دوچرخه بچه های همسایه نگاه میکرد
چقدر دلم بدرد اومد و آرزو میکردم اینقدر داشتم که دوچرخه ای براش بخرم
گاهی میشد مردم رو تو رستوران مثلا میدیدم میگفتم کاش داشتم  بچه مو همه ش ببرم رستوران غذاهای جورواجور بهش بدم بخوره و...
خلاصه  دورانی رو گذروندم که گاهی میشد چیزی نداشتم غذا درست کنم دلم هم میومد به همسرم بگم در کنار تحصیلش بره کار هم بکنه از طرفی هم یه عزت نفسی داشتیم که حاضر نبودیم از پدر و مادرهامون پول درخواست کنیم .یه جوری زندگی میکردیم که انگار مثلا مشکلی نداریم به همین وضع راضی هستیم .
اینارو گفتم که بگم الان پول دارم شاید بتونم شیر خشک خیلی از بچه هارو تامین کنم .ده ها تلویزیون بخرم /ده ها دوچرخه/بار ها و بارها به رستوران برم
الان همه چی دارم
خونه /ماشین/شاید دوتا دو تا هم دارم  اما عمرم رفته و دیگه سلامتی سابق رو هم ندارم /دیگه پولم خیلی بدردم نمیخوره چون دامم بخواد خیلی غذاهارو نمیتونم بخورم /خیلی جاها نمیتونم برم چون جسما مشکل دارم و...................
الان دوست دارم همون دوران بر گرده با همه سختیهاش
قدر عمر و سلامتیمونو بدونیم و دور هم بودنو

ببخشید طولانی شد




کلمات کلیدی :